گنجور

 
قصاب کاشانی

ندیدم چون تو شوخ از سرکشی برگشته‌مژگان‌تر

ندیدم از تو آشوب جهانی نامسلمان‌تر

ز بهر آنکه ریزی بر زمین خون اسیران را

شوی از چشم مست خویشتن هر روز مستان‌تر

خرام از قد و قد از ناز و ناز از جلوه زیباتر

نگاه از چشم و چشم از طور و طور از شیوه فتان‌تر

بیان کردم حدیث دوری و شرح شب هجران

پریشان کرد زلف و گفت از زلفم پریشان‌تر

ز بهر پیشکش جان بر کف دست آمدم سویش

چو دیدم ابروی خون‌ریزش از شمشیر برّان‌تر

چو بشنید این غزل را از ره مهر و وفا سویم

تبسم کرد و گفت ای خانه از ویرانه ویران‌تر

تو گر قصاب خواهی سبز بستان محبت را

بباید کرد پیدا دیده‌ای از ابر گریان‌تر