قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
اول به نام آنکه زد این بارگاه را
افروخت شمع مشعله مهر و ماه را
برپای کرد زنگی شب را ز تخت ظلم
بر جا نشاند روز مرصّع کلاه را
خفتان نقره کرد برون از تن جهان
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای ذات پاکت از همه ماسوا، سوا
وز درگه تو یافته هر بینوا، نوا
انعام توست بر همه خاص و عام، عام
تشریف توست بر قد هر نارسا، رسا
گمگشتگان وادی جهل مرکبیم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
ساقی بیا که باز خراب است حال ما
پیش آر باده ای صنم بیزوال ما
جامی بده که دست نشاطی بهم زنیم
شد خشک در قفس همه اعضا و بال ما
ما در غم تو روز شب ای بیوفا و تو
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
ای کز دو زلف سرکشت داریم در تن تابها
بیرون چه سان آریم ما کشتی از این گردابها
عقل و شکیب و نقد دل در راه جانان صرف شد
رفته است بیرون از کفم جمعیت اسبابها
زین اشگ چشم لالهگون کردم تعجب عاقبت
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
نهاده حسن تو بنیاد دلربایی را
گرفته گل ز رخت بوی بیوفایی را
کسی نیافته قدر برهنه پایی را
خراج نیست در این ملک بینوایی را
رسا نمیشود از سعی خامه تقدیر
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
خط سبز از رخت چون سر زند جان میکند پیدا
برای زندگی خضر آب حیوان میکند پیدا
وطن در کنج لب میباشد اکثر خال مشکین را
برای خویش طوطی شکرستان میکند پیدا
جنونم برده از راهی که زنگش میتوان بستن
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
تا گشود از بهر گفتاری لب خاموش را
در شکر آمیخت آن اهل زمرّدپوش را
روز اول کرد ما را چشم مست او خراب
بادهپیمایی نشاید ساقی مدهوش را
تشنه نیسان چو مردان سعادتمند باش
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
ز جوش عاشقان گرم است بزم آن شاه خوبان را
که میباشد نمودی با رعیت پادشاهان را
ز ابروی تو زخم کاریی دارم به قصد من
مده دیگر به زهر چشم آب آن تیر مژگان را
ز هم بگشای لب وز لطف حرفی گوی با عاشق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
ز سنبل بند بر دل میگذارد موی این صحرا
دماغ گل پریشان میشود از بوی این صحرا
کدامین شکرین لب کرد بارانداز این وادی
که میجوشد به جای آب شیر از جوی این صحرا
به هر سو میکند تا چشم کار افتاده فرش گل
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
اگر آن شمع بزم دل رود مستانه در صحرا
نیاید در نظر غیر از پر پروانه در صحرا
نماید هرکجا رخ نه فلک آیینه میگردد
ز صیقل کاری خاکستر پروانه در صحرا
ز وحشت تنگنای شهر زندان است بر عاشق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
میرساند از ره ظلمت به منزل مور را
آنکه پنهان در دل هر ذره دارد نور را
وادی عشق است و اول ترک هستی گفتهام
کردهام بر خویشتن نزدیک راه دور را
به نگردد از رفوکاری جراحتهای دل
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
توان دیدن ز روی پیرهن چون گل صفایش را
نسیمی وا کند چون غنچه گر بند قبایش را
بهجز آیینه کز عکس جمال اوست مستغنی
کسی دیگر در این صورت ندارد رونمایش را
ز خون نیمرنگ دیده گلگون میتوان کردن
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
ز تأثیر محبت سوخت در دل کینه عاشق را
ز آه آتشین گرم است لب تا سینه عاشق را
به ما سرتاسر هر هفته می خوردن شگون دارد
نمیباشد تفاوت شنبه و آدینه عاشق را
نیاز و ناز را چون شیر و شکر در زبان دارد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
در خون جگر همچو حباب است دل ما
از نیم نفس آه خراب است دل ما
ما تاب تف شعله رخسار نداریم
از یک نگه گرم کباب است دل ما
تا از نظر مرحمت یار فتادیم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ز هر جانب که آن سرو روان خندان شود پیدا
ز شور عاشقان از هر طرف افغان شود پیدا
نمک میریزد از موج تبسم بر دل ریشم
لب او هر کجا چون پسته خندان شود پیدا
ز یک انداز چشمی کشتی عمرم تباه آمد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
بیایید ای حریفان تا مگر جوییم راهی را
به سوی عشق از این نامرادیها پناهی را
ز رخسار و قد و چشم تو هر کس میبرد بخشی
گلستان رنگ و سرو اندام و آهو خوشنگاهی را
بر آب افتد اگر عکسی از آن برگشته مژگانش
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
پیچ و تاب زلف مشکینت شده زنجیرها
بند بر پا مانده در زنجیر زلفت شیرها
دردم افزون شد نمیدانم ز عشقت چون کنم
با وجود آنکه کردم در غمت تدبیرها
چون خلاصی کس تواند یافتن از کوی او
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
صیاد به من تنگ چنان کرده قفس را
کز تنگی جا بسته به من راه نفس را
این چشم پرآشوب نگاهی که تو داری
مستی است که بندد به قفا دست عسس را
چون بر نکشم آه و فغان از دل صد چاک
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
عشقت چو شمع سوخت سراپا تن مرا
چون موم و رشته پیرهن و دامن مرا
سوز درون گداخته از بس که جان من
با هم شمرده تن نخ پیراهن مرا
من عندلیب گلشن تصویر گشتهام
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
بکش از رخ نقاب و بر فروزان عارض گل را
بیا یکسر بسوزان زآتش گل بال بلبل را
به رنگآمیزی زلف و رخت صد آفرین کردم
که پیچیده است گرد دسته گل تار سنبل را
اگر خواهی رهانی مو به مو جمعیت دلها
[...]