گنجور

 
قصاب کاشانی

بیایید ای حریفان تا مگر جوییم راهی را

به سوی عشق از این نامرادی‌ها پناهی را

ز رخسار و قد و چشم تو هر کس می‌برد بخشی

گلستان رنگ و سرو اندام و آهو خوش‌نگاهی را

بر آب افتد اگر عکسی از آن برگشته مژگانش

برون آرد روان از آب چون قلاب ماهی را

به تقصیر نگاهی می‌دهد جان در ره جانان

چو عاشق کس نمی‌داند زبان عذرخواهی را

متاع ناروایی داری از قصاب از او بگذر

که اینجا می‌پسندند اشگ سرخ و رنگ کاهی را