گنجور

 
قصاب کاشانی

پیچ و تاب زلف مشکینت شده زنجیرها

بند بر پا مانده در زنجیر زلفت شیرها

دردم افزون شد نمی‌دانم ز عشقت چون کنم

با وجود آن‌که کردم در غمت تدبیرها

چون خلاصی کس تواند یافتن از کوی او

نقش پای مور را بر پا نهد زنجیرها

گر نیفتد پرتو حسن تو چون ظاهر شود

دستکار صنعت نقاش بر تصویرها

بخت بد قصاب او را دور می‌سازد ز تو

گرچه بسیار از محبت دیده‌ام تأثیرها