حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳
باشد رگ هر برگ چمن، دام هوسها
رشک است به آزادی مرغان قفسها
کوتاهی پرواز بود لازم هستی
پیچیده به بال و پر ما، تار نفسها
خفتیم درین مرحله تا قافلهها رفت
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵
چشم تو برانگیخت ز دل ذوق کهن را
در کام ورع ریخت می توبه شکن را
تا نام شب وصل تو آمد به زبانم
چون شمع لبم می مکد از ذوق دهن را
در دل شکند یا به لب آید؟ چه صلاح است؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
اول غم عشق این همه دشوار نبودهست
دوران تو نو ساخته آیین جفا را
تا باد صبا بوی تورا درچمن آرد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
تا عشق تو دلرباست ما را
بیداد تو جانفزاست ما را
چون لاله دل به خون تپیده
با داغ تو، آشناست ما را
گستاخ به سنبلت وزیده
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
حلاوت در مذاقم نیست آب زندگانی را
نفس باشد رگ تلخی، شراب زندگانی را
پر پرواز باشد رنگ و بوی مستعار او
وفا نبود گل پا در رکاب زندگانی را
کس از سیل سبکسر، پایداری چون طمع دارد؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
ز لوح سینه ستردیم، علم فتوا را
به آب میکده شستیم، لوث تقوا را
به بوی سنبل خلد، آستین فشان بینم
مقیدان سر زلف عنبرآسا را
میان ما و تو مشکل حکایتی ست که نیست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
به هند، گشته زمین گیر، ناتوانی ما
رسیده است به شب، روز زندگانی ما
به ما قفس وطنان، نوبهار می خندد
خزان رسید و نشد فصلگل فشانی ما
کنار و جیب دو عالم به دست چاک افتد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
از ساده رخان در تب و تاب است دل ما
زبن آتش بی دود کباب است دل ما
جا در صدف حوصلهٔ کون و مکان نیست
آن گنج گهر را که خراب است دل ما
یک جذبه ز خورشید جهانگیر تو باید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را
نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را
اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد
به این گردن فرازان، می نمودم جوهر خود را
فروغ من در این ظلمت سرا روشن نمی گردد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
حرف غم عشق از لب خندان که جسته ست؟
این شور قیامت، ز نمکدان که جسته ست؟
از قلب سپاه دو جهان صاف گذر کرد
این ناوک شوخ، از صف مژگان که جسته ست؟
زد درگل و خار این شرر شوخ، ندانم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
صبح را لمعهٔ نور از ید بیضای دل است
آتش طور، فروغ رخ موسای دل است
چهره، حوران بهشتی عبث آراسته اند
چشم صاحب نظران محو تماشای دل است
پای هشیار نه، ای پیک خیال رخ دوست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶
پیغام غنچه با دم مشکل گشای کیست؟
بوی گل گسسته عنان در هوای کیست؟
بر گرد اوست کعبه و بتخانه در طواف
دولتسرای دل حرم کبریای کیست؟
سنبل به بر، بنفشه در آغوش می کشد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
کام، آشنا به ماحضر روزگار نیست
جز زهر غصه در شکر روزگار نیست
داندکسی که محنت هستی کشیده است
دردی بتر، ز دردسر روزگار نیست
آسوده اند از غم ایام، بیخودان
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹
هیچ معلوم نشد، دیده تماشایی کیست؟
نگه حیرت آیینه به زیبایی کیست؟
دل دیوانهٔ ما را که به صحرا سر داد؟
نفس سوخته، در بادیه پیمایی کیست؟
کس نمی پرسد از این جلوه پرستان امروز
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
اهل نظر، از آن در یکتا چه دیده اند
با دیدهٔ حباب ز دریا چه دیده اند؟
حسن بتان به ساده دلی ها نمی رسد
آیینه خاطران، ز تماشا چه دیده اند؟
حجّ قبول، کعبهٔ دیدار دیدن است
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲
به خاموشی صفیر آشنایی می توانم زد
چو نی از داغهای خود نوایی می توانم زد
همین من مانده ام امروز تنها از دل افگاران
که پیش دوستان حرف وفایی می توانم زد
نوا سنج خموشی کیست غیر از من درین گلشن؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰
محرومی وصال تو دل را نوید بود
صبح امید آینه، چشم سفید بود
در دیده می تپید چو بسمل به خون دل
کز تیغ دوری تو نگاهم شهید بود
شب داشتیم بزم خوشی با خیال تو
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
امشب که از فروغ رخش، لاله داغ بود
شبنم، سپند مجمر گلهای باغ بود
از بس نگاه از آن گل رو آب و تاب داشت
اشکی که ریختم گهر شبچراغ بود
رفت الفت وطن به خرابات از دلم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد
به شوخی جاده را از آرمیدن باز می دارد
رهایی کی توان از پنجهٔ گیرای صیّادی؟
که تیغش خون ما را از چکیدن باز می دارد
گران افتاد از بس پلّهٔ تمکین، خرامش را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳
دل بی جهت شکایتی از روزگار کرد
هر کار کرد، یار فراموشکار کرد
از وعدهٔ وصال، غم از دل نمی رود
نتوان به بوی باده علاج خمار کرد
گل گل شکفت داغ تو از دامن دلم
[...]