گنجور

 
حزین لاهیجی

دل بی جهت شکایتی از روزگار کرد

هر کار کرد، یار فراموشکار کرد

از وعدهٔ وصال، غم از دل نمی رود

نتوان به بوی باده علاج خمار کرد

گل گل شکفت داغ تو از دامن دلم

این دشت برق تاخته آخر بهار کرد

می کرد کاش چارهٔ بی تابی مرا

مشّاطه ای که زلف تو را تابدار کرد

از دل نمی رود به وصال ابد برون

خونی که در دلم ستم انتظار کرد

با بی قراری دل عاشق چه می کند؟

حسنی که آب آینه را موج دار کرد

در دیده بس که برق نگاه تو گرم بود

اشک مرا به دامن مژگان شرار کرد

یاد تو بس که می گذرد گرم از دلم

چون برگ لاله سینهٔ من داغدار کرد

هرگز خدنگ چرخ ز صیدی خطا نشد

این حلقهٔ کمان چقدرها شکار کرد

موج تبسّم خوش آن غنچه لب حزین

داغ دل مرا گل صبح بهار کرد

 
 
 
فرخی سیستانی

از بس شمار بوسه که دوش آن نگار کرد

با روزگار کار من اندر شمار کرد

دیدم شمار و بوسه ندیدم همی به چشم

بی می مرا از آنچه ندیدم خمار کرد

گفتم که بوسه دادی لختی نگار من

[...]

خاقانی

بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد

طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد

چون پیر روزه دار برم سجده، کو مرا

چون طفل شیر خوار عرب طوقدارکرد

تا لاجرم زبان من از چاشنی شکر

[...]

سید حسن غزنوی

ای آنکه روزگار ترا اختیار کرد

وز اختیار او همه خلق افتخار کرد

سرسبز شد بزرگی چون سرو تا خدای

دست ترا گشاده چو دست چنار کرد

آنی که باره عزم تو از گرد باد ساخت

[...]

ظهیر فاریابی

ایزد چو کارگاه فلک را نگار کرد

از کاینات ذات تو را اختیار کرد

نی نی هنوز کاف کن از نون خبر نداشت

کایزد رسوم دولت تو آشکار کرد

اول تو را یگانه و بی مثل آفرید

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بر هر زمین که مردم چشمم گذار کرد

آنرا ز آرزوی رخت لاله زار کرد

از اشک من بضاعت یا قوت و لعل برد

هر صبح دم که قافلۀ شام بار کرد

چشمم چو زنده دید مرا در فراق تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه