به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد
به شوخی جاده را از آرمیدن باز می دارد
رهایی کی توان از پنجهٔ گیرای صیّادی؟
که تیغش خون ما را از چکیدن باز می دارد
گران افتاد از بس پلّهٔ تمکین، خرامش را
دل بی طاقتم را از تپیدن باز می دارد
من دیدار بین با دورباش غمزه چون سازم؟
نگه را از سر مژگان رسیدن باز می دارد
ز هر سو بس که رنگ جلوه ریزد جذبهٔ لیلی
دل وحشی صفت را از رمیدن باز می دارد
بنازم حیرت نظّارهٔ حسنی که اشکم را
چو آب تیغ از مژگان چکیدن باز می دارد
به یکبار از دو عالم قطع دندان طمع کردن
لب افسوسیان را ازگزیدن باز می دارد
لطافت بس که می جوشد ز پیکان خدنگ او
دهان زخم دل را از مکیدن باز می دارد
ز بس غیرت گره گردیده در خاطر سپندم را
نفس را از دل سوزان، کشیدن باز می دارد
حزین ، از غیرت عشقیم محو یوسفستانی
که حیرت تیغ را ازکف بریدن باز می دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به قامت سرو را از قد کشیدن باز می دارد
به عارض رنگ گل را از پریدن باز می دارد
من این رخسار حیرت آفرین کز یار می بینم
سرشک گرمرو را از چکیدن باز می دارد
مرا کرده است چون آیینه حیران مجلس آرایی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.