قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱
زود به کردم من بیصبر داغ خویش را
اول شب میکشد مفلس چراغ خویش را
گر نباشد زخم شمشیرم حمایل گو مباش
هیکل تن کردهام چون لاله داغ خویش را
میگساران دیگر و خونابهنوشان دیگرند
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶
اگرچه خدمت مسجد نشد حواله ما
چراغ میکده روشن شد از پیاله ما
به سنگ خاره چه میکرد بازوی فرهاد
نمیگشود اگر راه تیشه ناله ما
ز عکس چهره ما زرد شد رقم ور نه
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
یکی بود به نظر نیستی و هستی ما
تفاوتی نبود در خمار و مستی ما
به میپرست مزن طعنه زآنکه کمتر نیست
ز میپرستی او خویشتنپرستی ما
بود به دیده نادیده برگ کاه چون کوه
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا
خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم
زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا
تازه عاشق گشتهام چشمم ز خون دل پر است
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
چند سوزد برق غم مشتی خس و خاشاک را
آتشی خواهم که سوزد خرمن افلاک را
چشم ما پاک است چون خورشید از آلودگی
دامن پاکی بود شایسته چشم پاک را
شوق آتش تا نسازد خلق را گرم گناه
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
به کفر زلفت از آن تازه کردم ایمان را
که تازه ریختهای خون صد مسلمان را
ز حد فزون مکن ای داغ با دلم گرمی
که هیچکس به تواضع نکشته مهمان را
قیامتی ز خرامیدنش بلند نشد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
تهی ز می نتوان یافتن ایاغ مرا
به آفتاب نسب میرسد چراغ مرا
غم تو گر نکشد دامنم ازین کشور
چنان روم که نیابی دگر سراغ مرا
به ناز ناخن اهل ملامتم چه نیاز
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
پرهیز ده ز هجر گرفتار خویش را
بنگر شکستهرنگی بیمار خویش را
بهر ذخیره شب هجر تو روز وصل
کم کرد دیده گریه بسیار خویش را
بیداد دوست چون ستم چرخ عام نیست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
بود ز روی تو روشن به صد دلیل مرا
که روز هجر تو باشد شب رحیل مرا
ز ناوکت به دلم زخم دیگران به شد
پر خدنگ تو شد بال جبرئیل مرا
دلیل سوختنم روشن است بی دعوی
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
آه سحر نتیجه شرر میدهد مرا
نخل امید بین که چه بر میدهد مرا
خون میکند غمت جگرم را هزاربار
تا یک پیاله خون جگر میدهد مرا
بیهوشیام به طرز حریفان بزم نیست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
دارد نشان ز طینت مجنون، سرشت ما
از روی هم نوشته قضا، سرنوشت ما
چون دانه دل به خوشه و خرمن نبستهایم
محتاج آبیاری برق است کشت ما
انصاف بین که سوی تو رضوان چو دید، گفت
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
نهادی بر سر شوریدگان داغ
زدی بر سر گره سودای ما را
در این بزم از حریفان چشم داریم
که نگذارند خالی جای ما را
نظر بر جامه از برگشتگیهاست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
گشته چون آینه روشن دل بیکینه ما
تا فتد عکس جمال تو در آیینه ما
غمزهات ناوک بیداد نیاورده به زه
دل به خون گشته ز مژگان تو در سینه ما
گرمی سلسه عشق ز داغ دل ماست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
کجا در غربتم یک همدم دیرین شود پیدا؟
به جز شمعم که گاهی بر سر بالین شود پیدا
به گوش منصفان کافی بود صاحب طبیعت را
اگر در صد غزل یک مصرع رنگین شود پیدا
قیامت باشد آن روزی که خورشید و نگار من
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
منشور خدمت تو رقم شد به نام ما
افکند سایه مرغ سعادت به بام ما
خوش بر مراد هر دو جهان دست یافتیم
کامش برآید آنکه برآورد کام ما
منتپذیر شمع چو پروانه نیستیم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
لیلیاش در دل و گوشش به صدای جرس است
یا رب این مغلطه مجنون ترا با چه کس است
میبرد برگ گلی باد ز گلزار برون
بلبلی در پس دیوار مگر در قفس است؟
بلبل از بیخودی عشق جهد شاخ به شاخ
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
خطش را کس به جز من مبتلا نیست
به این خط چشم هرکس آشنا نیست
چمن شد از هجوم گل چنان تنگ
که مرغان را برای ناله جا نیست
به من خوش میرسد لطف تو امروز
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
هر روز به من یار ز نو بر سر نازست
پیوسته مرا لذت آغاز نیاز است
بگذار که در تیرگی بخت بمانم
آیینه چو روشن شود افشاگر رازست
کوتاه امل باش که چون رشته سوزن
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
جز وصال او دلم هرگز تمنایی نداشت
غیر سودایش دل شوریده سودایی نداشت
عمرها شد ساغر نرگس چو جام ما تهیست
مجلسآرای چمن هم دُرد مینایی نداشت
عاقبت یوسف متاع حسن، سوی مصر برد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
خانهام نیمی خراب از گریه نیمی پرگل است
همنشینم جغد از یک سو، ز یک سو بلبل است
نکتهای تا کرده از سیرابی زلفش رقم
از رطوبت خامهام گویی که شاخ سنبل است
کی به گوشش میرسد فریاد محرومان باغ؟
[...]