گنجور

 
قدسی مشهدی

خطش را کس به جز من مبتلا نیست

به این خط چشم هرکس آشنا نیست

چمن شد از هجوم گل چنان تنگ

که مرغان را برای ناله جا نیست

به من خوش می‌رسد لطف تو امروز

مگر چشم بداندیش از قفا نیست؟

چه شد بوی گل امید یا رب

که رفت از بوستان و با صبا نیست

خموشی پیشه کن گر مرد عشقی

که مرغ این گلستان را نوا نیست