سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱ - سرآغاز
خوشا وقت شوریدگان غمش
اگر زخم بینند و گر مرهمش
گدایانی از پادشاهی نفور
به امیدش اندر گدایی صبور
دمادم شراب الم در کشند
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲ - تقریر عشق مجازی و قوت آن
تو را عشقِ همچون خودی ز آب و گل
رباید همی صبر و آرام دل
به بیداریش فتنه بر خَد و خال
به خواب اندرش پای بند خیال
به صدقش چنان سر نهی در قدم
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۳ - در محبت روحانی
چو عشقی که بنیاد آن بر هواست
چنین فتنهانگیز و فرمانرواست،
عجب داری از سالکان طریق
که باشند در بحر معنی غریق؟
به سودای جانان به جان مشتغل
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۴ - حکایت در معنی تحمل محب صادق
شنیدم که وقتی گدازادهای
نظر داشت با پادشازادهای
همیرفت و میپخت سودای خام
خیالش فرو برده دندان به کام
ز میدانش خالی نبودی چو میل
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت
شنیدم که بر لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش
پراکنده خاطر شد و خشمناک
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۶ - حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق
یکی شاهدی در سمرقند داشت
که گفتی به جای سمر قند داشت
جمالی گرو برده از آفتاب
ز شوخیش بنیاد تقوی خراب
تعالی الله از حسن تا غایتی
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۷ - حکایت در فدا شدن اهل محبت و غنیمت شمردن
یکی تشنه میگفت و جان میسپرد
خنک نیکبختی که در آب مرد
بدو گفت نابالغی کای عجب
چو مُردی چه سیراب و چه خشک لب
بگفتا نه آخر دهان تر کنم
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۸ - حکایت صبر و ثبات روندگان
چنین نقل دارم ز مردان راه
فقیران منعم، گدایان شاه
که پیری به دریوزه شد بامداد
در مسجدی دید و آواز داد
یکی گفتش این خانهٔ خلق نیست
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۹ - حکایت
شنیدم که پیری شبی زنده داشت
سحر دست حاجت به حق بر فراشت
یکی هاتف انداخت در گوش پیر
که «بیحاصلی، رو سر خویش گیر
بر این در دعای تو مقبول نیست
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۰ - حکایت
یکی در نشابور دانی چه گفت
چو فرزندش از فرض خفتن بخفت؟
توقع مدار ای پسر گر کسی
که بی سعی هرگز به جایی رسی
سمیلان چو می بر نگیرد قدم
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۱ - حکایت در صبر بر جفای آن که از او صبر نتوان کرد
شکایت کند نوعروسی جوان
به پیری ز داماد نامهربان
که مپسند چندین که با این پسر
به تلخی رود روزگارم به سر
کسانی که با ما در این منزلند
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۲ - حکایت
طبیبی پری چهره در مرو بود
که در باغ دل قامتش سرو بود
نه از درد دلهای ریشش خبر
نه از چشم بیمار خویشش خبر
حکایت کند دردمندی غریب
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۳ - حکایت در معنی استیلای عشق بر عقل
یکی پنجهٔ آهنین راست کرد
که با شیر زورآوری خواست کرد
چو شیرش به سرپنجه در خود کشید
دگر زور در پنجه در خود ندید
یکی گفتش آخر چه خسبی چو زن؟
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۴ - حکایت در معنی عزت محبوب در نظر محب
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشید سیمای مهتر نژاد
یکی را به غایت خوش افتاده بود
دگر نافر و سرکش افتاده بود
یکی خلق و لطف پریوار داشت
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۵ - حکایت مجنون و صدق محبت او
به مجنون کسی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
مگر در سرت شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
چو بشنید بیچاره بگریست زار
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۶ - حکایت سلطان محمود و سیرت ایاز
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت
که حسنی ندارد ایاز ای شگفت
گلی را که نه رنگ باشد نه بوی
غریب است سودای بلبل بر اوی!
به محمود گفت این حکایت کسی
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۷ - حکایت
قضا را من و پیری از فاریاب
رسیدیم در خاک مغرب به آب
مرا یک درم بود برداشتند
به کشتی و درویش بگذاشتند
سیاهان براندند کشتی چو دود
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۸ - گفتار در معنی فنای موجودات در معرض وجود باری
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفتن این با حقایق شناس
ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند؟
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان
رئیس دهی با پسر در رهی
گذشتند بر قلب شاهنشهی
پسر چاوشان دید و تیغ و تبر
قباهای اطلس، کمرهای زر
یلان کماندار نخجیر زن
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۰ - حکایت
ثنا گفت بر سعد زنگی کسی
که بر تربتش باد رحمت بسی
درم داد و تشریف و بنواختش
به مقدار خود منزلت ساختش
چو الله و بس دید بر نقش زر
[...]