سعدی
»
بوستان
»
باب سوم در عشق و مستی و شور
»
بخش ۱۱ - حکایت در صبر بر جفای آن که از او صبر نتوان کرد
شکایت کند نوعروسی جوان
به پیری ز داماد نامهربان
که مپسند چندین که با این پسر
به تلخی رود روزگارم به سر
کسانی که با ما در این منزلند
نبینم که چون من پریشان دلند
زن و مرد با هم چنان دوستند
که گویی دو مغز و یکی پوستند
ندیدم در این مدت از شوی من
که باری بخندید در روی من
شنید این سخن پیر فرخنده فال
سخندان بود مرد دیرینه سال
یکی پاسخش داد شیرین و خوش
که گر خوبروی است بارش بکش
دریغ است روی از کسی تافتن
که دیگر نشاید چنو یافتن
چرا سر کشی زان که گر سر کشد
به حرف وجودت قلم در کشد؟
یکم روز بر بندهای دل بسوخت
که میگفت و فرماندهش میفروخت
تو را بنده از من به افتد بسی
مرا چون تو دیگر نیفتد کسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.