گنجور

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱

 

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲

 

می‌ندانم چه کنم چاره من این دستان را

تا به دست آورم آن دلبر پردستان را

او به شمشیر جفا خون دلم می‌ریزد

تا به خون دل من رنگ کند دستان را

من بیچاره تهیدستم از آن می‌ترسم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۳

 

ای مسلمانان فغان زان نرگس جادو فریب

کو به یک ره برد از من صبر و آرام و شکیب

رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال

چون کمان چاچیان ابروی دارد پرعتیب

از عجایبهای عالم سی و دو چیز عجیب

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۴

 

قیامتست سفر کردن از دیار حبیب

مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب

به ناز خفته چه داند که دردمند فراق

به شب چه می‌گذراند علی‌الخصوص غریب؟

به قهر می‌روم و نیست آن مجال که باز

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۵

 

چشم تو طلسم جاودانست

یا فتنهٔ آخرالزمانست

تا چشم بدی به زیر بنهد

دیگر به کرشمه در نهانست

ما را به کرشمه صید کردست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۶

 

حالم از شرح غمت افسانه ایست

چشمم از عکس رخت بتخانه ایست

هر کجا بدگوهری در عالمست

در کنار آنچنان دردانه ایست

بر امید زلف چون زنجیر تو

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۷

 

خستهٔ تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت

ای صبا آخر چه گردد گر کنی یکدم عنایت؟

بگذری در کوی یارم تا کنی حال دلم را

همچنان کز من شنیدی پیش آن دلبر روایت

یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۸

 

می‌روم با درد و حسرت از دیارت خیر باد

می‌گذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد

سر ز پیشت برنمی‌آرم ز دستور طلب

شرم می‌دارم ز روی گلعذارت خیر باد

هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۹

 

ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد

غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد

در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم

بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد

رنگ قبول مردان، سبز و سفید باشد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد

وز سعادت به سرم سرو روان باز آمد

پیر بودم به وصال رخ خوبش همه روز

باز پیرانه سرم بخت جوان باز آمد

دوست باز آمد و دشمن برمید از پیشم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

رفت آن کم بر تو آبی بود

یا سلام مرا جوابی بود

از سر ناز وز سر خوبی

هر دمی با منت عتابی بود

وعده‌های خوشم همی دادی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

یاد دارم که روزگاری بود

که مرا پیش غمگساری بود

با لب یار و در بر دلدار

هر زمانیم کار و باری بود

جام عیش مرا نه دردی بود

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۳ - خسرو من چون به بارگاه (برآید)

 

خسرو من چون به بارگاه برآید

نعره و فریاد از سپاه برآید

عاشق صادق ز خان و مان بگریزد

مرد توانگر ز مال و جاه برآید

بر سر کویش نظاره کن که هزاران

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

باد بهاری وزید، از طرف مرغزار

باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغ‌زار

سرو شد افراخته، کار چمن ساخته

نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار

گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار

قرار دل ز سر زلف بی‌قرار بیار

سلامی از من مسکین بدان صنوبر بر

پیامی از آن مهروی گلعذار بیار

حکایت از لب فرهاد ناتوان برسان

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۶

 

اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز

به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز

ندانم از پی چندین جفا که با من کرد

نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟

به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۷

 

چه درد دلست اینچه من درفتادم

که در دام مهر تو دلبر فتادم؟

چه بد کرده بودم که ناگه ازینسان

به دست تو شوخ ستمگر فتادم؟

مرا با چنین دل سر عشقبازی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۸

 

من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم

تو را چون بنده‌ای گشتم به فرمانت کمر بندم

سواری چیست و چالاکی دلم بستی به فتراکی

خوشا و خرما آن دل که باشد صید دلبندم

بدین خوبی بدین پاکی که رویت ( چون مهی خاکی )

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۹

 

من این نامه که اکنون می‌نویسم

به آب چشم پر خون می‌نویسم

ازین در بر نوشتم نامه لیکن

نه آن سوزست کاکنون می‌نویسم

به عذرا درد وامق می‌نمایم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۰

 

دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم

چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟

کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت

که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم

دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست

[...]

سعدی
 
 
۱
۲