حالم از شرح غمت افسانه ایست
چشمم از عکس رخت بتخانه ایست
هر کجا بدگوهری در عالمست
در کنار آنچنان دردانه ایست
بر امید زلف چون زنجیر تو
ای بسا عاقل که چون دیوانهایست
گفتم او را این چه زلف (ی پر خم است)
گفت هان فیالجمله در (آن شانهایست)
از لبش یک نکتهای (بحری مراست)
وز خمش یک قطرهای پیمانهایست
با فروغ آفتاب حسن او
شمع گردون کمتر از پروانهایست
نازنینا رخ چه میپوشی ز من
آخر این مسکین کم از بیگانهایست
از بت آزر حکایتها کنند
بت خود اینست از (برش بتخانهایست)
دل نه جای تست آخر چون کنم
در جهانم خود همین ویرانهایست
این نه دل خوانند کین (سان شرحه است)
این نه عشق است از (جفا الوانهایست)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ز آشنای خود دلت بیگانهایست
هرچ میگویم ترا افسانهایست
ای برادر قصه چون پیمانهایست
معنی اندر وی مثال دانهایست
حالم از شرح غمت افسانه ایست
چشمم از عکس رخت بتخانه ایست
گنبد گردون عجب غمخانه ایست
بی غمی در وی دروغ افسانه ایست
آن دیار و کاخ و کو ویرانه ایست
آن شکوه و فال و فر افسانه ایست
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.