عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۹
رحم ای خدای دادگر کردی؟ نکردی
ابقا به فرزند بشر کردی؟ نکردی
بر ما در خشم و غضب بستی؟ نبستی
جز قهر اگر کار دگر کردی نکردی
طاعون،وبا،قحطی، بگو دنیا بگیرد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۹ - وادی عشق
وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست
مرو ای خضر که این مرحله را پایان نیست
نیست یک دست که از دست تو بر کیوان نیست
نیست یک سر که ز سودای تو سرگردان نیست
بس که سر در خم چوگان تو افتاد چو گوی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۰ - مرگ دوست
به مرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟
ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟
بقای خویش نخواهم از آنکه میدانم
که اعتماد بر این روزگار فانی نیست
خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۳ - عهد با جانان!
من این جانی که دارم عهد با جانان خود کردم
که گر پایش نریزم دشمنی با جان خود کردم
غمت بنشسته بر دل برد از من مایه هستی
ندانستم در آخر دزد را مهمان خود کردم
ز دست بیسر و سامانی خود من ترک سر گفتم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۴ - بمیرم یا نمیرم
باز ز ابروی کمان و نوک مژگان زد به تیرم
بار الها چارهای کن سخت در چنگش اسیرم
دست از پا پیش شمشیرش خطا کردن نیارم
نیستم ز امرش گریزان وز قبولش ناگزیرم
ناوک تیر تو گر صد بار از پستان مادر
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۹ - لباس مرگ
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
بیار باده که تا راه نیستی گیرم
من آزمودهام آخر بقای من به فناست
گهی ز دیدهٔ ساقی خراب گه از می
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۰ - جور!
جور این قدر به یک تن تنها نمیشود
گویی اگر که میشود حاشا نمیشود
ظالمتر از طبیعت و مظلومتر ز من
تا ختم آفرینش دنیا نمیشود
ای طبع من ز زشتی کردار روزگار
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۴ - کوی میکده
به کوی میکده هرکس که رفت باز آمد
ز قید هستی این نشئه بینیاز آمد
هزار شکر که ایران چو کبک زخمی باز
برون ز پنجه شاهین و شاهباز آمد
بگو که پنهان گردند قاطعان طریق
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۷ - هجر و سفر عارف دربهدر
عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت
تاریخ زندگی همه در درد سر گذشت
گویند اینکه عمر سفر کوته است و من
دیدم که عمر من ز سفر زودتر گذشت
بستی درم ز وصل و گشودی دری ز هجر
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۰ - دمکرات و اعتدال
مرا عقیده پیرار و پارسالی نیست
خیال روی دمکرات و اعتدالی نیست
ز رنگهای طبیعت که نیست جز نیرنگ
مرا به دیده به جز نقش بیخیالی نیست
مقام و رتبهٔ شاهنشهان گرفت زوال
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۷ - اشعار عارف به مناسبت خودکشی شاعری جوان
اشک بعد از تو جهان آب نما کرده به چشم
دوری از دیده ببینی که چهها کرده به چشم
چشم آن کارگشایی که ز دل کرد دلم
خون شد آن قرض ز خونابه ادا کرده به چشم
سینه میسوزد و آن دود کز آن بیرون است
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۲ - خانهبهدوش
(دوش دیدم «شنل » انداخته «سردار» به دوش)
همچو افعی زده میپیچم از اندیشهٔ دوش
خانهاش کاش عزاخانه شود ز آنکه نهاد:
پا به هر خانه، از آن خانه برآورد خروش
(آخر از صحبت و از قصهٔ نقال گذر)
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۵
ز طفلی آنچه به من یاد داد استادم
به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم
بکند سیل غم عشق بیخ و بنیانم
به باد رفت ز بیداد هجر بنیادم
برای پیروی از دل ملامتم نکنید
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۴
دل اگر جا به سرِ طُرّهٔ جانان گیرد
به پریشان وطنی سازد و سامان گیرد
دل شود رام در آن زلف دل آرام اگر
گوی آرام ز کجتابیِ چوگان گیرد
برقآسا روی و سینهخروشان چون رعد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۵ - به آن که گشته نهان در جوال نتوان گفت
به یار شرح دل پرملال نتوان گفت
نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت
خیال یکشبهٔ هجر تا به دامن حشر:
اگر شود همهروزه وصال نتوان گفت
به سان نقش خیال از تصورات خیال
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۶
مدام یک نفسم بیخروش نبود
اگر پیام سروشم به گوش هوش نبود
زبان نبود گر آزاد بهر آزادی
به شهر هستی محتاج سر به گوش نبود
من آنچه دیدم غیر از وطنفروش کسی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۸ - فلفلحلحلح
خواهم از راه خرابات فلفلحلحلح
طی کنم راه سماوات فلفلحلحلح
آیة الله بُوَد پیرِ من و مُرشِدِ من
فارغ از ذکرم و آیات فلفلحلحلح
هیچ بییاد تو غفلت نتوانم کردن
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۱۰
نامه من برت از کان شفا میآید
محترم دار که این نامه ز ما میآید
از سیهکاری من گشته گریزان از من
شکوهها دارد و در پیش شما میآید
گر بگوید سخن بی سر و پا گوش مکن
[...]