گنجور

 
عارف قزوینی

مدام یک نفسم بی‌خروش نبود

اگر پیام سروشم به گوش هوش نبود

زبان نبود گر آزاد بهر آزادی

به شهر هستی محتاج سر به گوش نبود

من آنچه دیدم غیر از وطن‌فروش کسی

به شادکامی در مُلکِ داریوش نبود

از آن زمان که شدم سرشناس پیش سران

سری که گفته شود بار دوش نبود

نبود این همه دنیای ما پریش و تباه

اگر به دنیا آخوندِ دین‌فروش نبود

کلاه پهلوی آن روز سرفراز بُوَد

که شیخ و خرقه و دستار و خرقه‌پوش نبود

هزار سال نفهمید ملتی که به فهم

درازپوش فزون از درازگوش نبود

برای کشت ز سنگ آبداده دهقان

کم از ملخ حذر جنس …وش نبود

چه شد که بخش من از دور زندگانی تلخ

ز نیش و نوش جهان نیش بود و نوش نبود

شگفت نیست پس از سوختن خموشی کاش

شراره‌ای که زد آتش به من خموش نبود

نبود گفتهٔ عارف به گوش خوش‌آهنگ

به گوش عارف اگر گفتهٔ سروش نبود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode