گنجور

 
عارف قزوینی

جور این قدر به یک تن تنها نمی‌شود

گویی اگر که می‌شود حاشا نمی‌شود

ظالم‌تر از طبیعت و مظلوم‌تر ز من

تا ختم آفرینش دنیا نمی‌شود

ای طبع من ز زشتی کردار روزگار

گویا دگر زبان تو گویا نمی‌شود

گویند گریه عقده دل باز می‌کند

خون گریه می‌کنم دل من وانمی‌شود

بنیانم اشک دیده ز جا کند ای عجب

کاین سیل کوهکن ز چه دریا نمی‌شود

با درد هجر ساخته در چنگ غم اسیر

کاری به نقد ساخته از ما نمی‌شود

نام تو گشته ورد زبانم ولی چه سود

شیرین، دهن به گفتن حلوا نمی‌شود

رجعت اگر دوباره کند ز آسمان مسیح

دردی است درد من که مداوا نمی‌شود

خاک تمام عالم اگر من به سر کنم

در خاک رفته من پیدا نمی‌شود

از بعد مرگ یار ز من گو به زندگی

دیگر سلوک ما و تو یک جا نمی‌شود

عارف چنان ز ماتم عبدالرحیم خان

گشته است بستری که دگر پا نمی‌شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

بی‌باده دل ز سیر چمن وا نمی‌شود

گل جانشین سبزه مینا نمی‌شود

آن دیده نیست رخنه ویرانه تن است

چشمی که محو آن قد رعنا نمی‌شود

عاشق به نور عشق کند جلوه ظهور

[...]

صائب تبریزی

بی‌روی دل گره ز زبان وا نمی‌شود

طوطی ز پشت آینه گویا نمی‌شود

چندان که گرد محمل لیلی است در نظر

مجنون غبار خاطر صحرا نمی‌شود

زاهد چگونه از سر فردوس بگذرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

بی گفتگوی رزق مهیا نمی شود

این قفل بی زبان طلب وا نمی شود

کی می رود ز پهلوی منعم گرسنه چشم

گرداب دور از لب دریا نمی شود

رنگینی قبا نکند پیر را جوان

[...]

میرزاده عشقی

ز اظهار درد، درد مداوا نمی‌شود

شیرین دهان به گفتن حلوا نمی‌شود

درمان نما، نه درد که با پا زمین زدن

این بستری ز بستر خود پا نمی‌شود

می‌دانم ار که سر خط آزادگی ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه