کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵
هر که را دل به اختیار خودست
آرزوهاش در کنار خودست
غمگساری ندارد و عجب آنک
همغمِ یارِ غمگسار خودست
گله از دوست چون کنم که مرا
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
اهل تو بازار گوهر بشکند
زلف تو ناموس عنبر بشکند
درّ دندان تو خون صف برکشد
شکّر اندر قلب لشکر بشکند
رنگ خون پیدا شود بر چهره ات
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد
به بی قراری با خویشتن قرار نهاد
ز جان امید ببّرید و دل ز سر برداشت
پس انگهی قدم اندر ره استوار نهاد
بگرد خویش چو پرگار می دود بر سر
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد
خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک
که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
گل ز رشک تو پیرهن بدرد
روی تو پرده بر سمن بدرد
چون زند غمزۀ تو دست به تیغ
زهرهٔ مهرِ تیغزن بدرد
ز آرزوی دو لعل جانبخشت
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
مکن ای دوست اگر بتوان کرد
هر چه از شور وز شر بتوان کرد
نه دل من که بیک غمزۀ تو
عالمی زیر و زبر بتوان کرد
چون سر زلف تو از مشک سیاه
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
گر بر دل من رحم کند یار چه باشد؟
ور یاد کند از من غمخوار چه باشد؟
با قامتش از سرو خرامنده چه آید؟
با عارض او سوسن و گلنار چه باشد؟
زلفش بگرفتم بستم گفت: که بگذار
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
سحرگهان که گریبان آفتاب کشند
حریفکان صبوحی شراب ناب کشند
برون در بنشانند عقل و ایمانرا
چو در سراچۀ خلوت بلب شراب کشند
کنند زحمت هستی ز راه مستی دور
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
روی از آن خوبتر تواند بود؟
هان بگوئید اگر تواند بود
آنچنان نازک و چنان شیرین
لب نباشد، شکر تواند بود
تیر غمزه چو در کمان آرد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
از گلبن زمانه مرا بهره خار بود
وز جام روزگار نصیبم خمار بود
اکنون چه راحتست درین دور زندگی
چون شد بههرزه آنچه ز عمر اختیار بود؟
از حادثات دهر و جفاهای روزگار
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
گشت آشکاره راز دلم بر زبان اشک
از چشم خلق ازآن بفتاد بسان اشک
افگنده پاره پاره دلم در دهان خلق
زان پاره پاره مینهمش در دهان اشک
بردوختست چشم من از خواب تا کشید
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
جان را چو نیست وصل تو حاصل کجا برم؟
دل را که شد ز درد تو غافل کجا برم؟
بی وصل جانفزای و حدیث چو شکّرت
این عیش همچو زهر هلاهل کجا برم؟
بگسست چرخ تار حیاتم بدست هجر
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
باز دیدی که ابرِ تر دامن
باغ را کرد پر گهر دامن؟
گل ز بهر نثار بر چیدن
پیرهن کرد سر بسر دامن
غنچة تنگ چشم را گرچه
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
دلی دارم ز جان دل برگرفته
پس از پیشم پی دلبر گرفته
بترک خوشدلیها گفته وانگه
غمش را تنگ اندر بر گرفته
شده در سایۀ آن زلف دلگیر
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
نخستم دل بدام اندر کشیدی
پس آنگاهم قلم بر سر کشیدی
به دست عشق رخت صبر من پاک
ز کوی عافیت بر در کشیدی
چو گفتم یک نظر در کار من کن
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
ترسم آن نوش ز لب کم سخنی
در زبانها فتد به بی دهنی
زاهد ار بیند آن دو لعل چو می
ساتکینی کشد برو سه منی
رنگ و بوی از رخ و خطش گیرد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
خه، شاد و کش آمدی کجایی؟
شرمت بادا ز بی وفایی
کو آن عهد و استواری ؟
کو آن همه مهر و آشنایی؟
خود هیچ ز حال ما نپرسی
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - و قال ایضاً
عید جهان عید تو فرخنده باد
سایۀ اقبال تو پاینده باد
در چمن از رشک کلهداریت
نرگس مخمور سر افکنده باد
هر که بهی تو نخواهد چو نار
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - ایضاً له
خدایگان بزرگان و مقتدای کرام
که صیت عدل تو معمار ربع مسکون شد
کمال قدر ترا پایه آنچنان عالیست
که اوج قبّۀ چرخش چو صحن هامون شد
هزار بار فزون دیده ام که همّت تو
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - ایضاً له
خورشید چرخ شرع که نور چراغ فضل
الّا ز شمع خاطر تو مقتبس نبود
در چشم همّت تو بمیزان اعتبار
گوی زمین موازن پرّ مگس نبود
گردی ز خاک مرکب تو باد نداشت
[...]