گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

دلی دارم ز جان دل برگرفته

پس از پیشم پی دلبر گرفته

بترک خوشدلیها گفته وانگه

غمش را تنگ اندر بر گرفته

شده در سایۀ آن زلف دلگیر

گرفته خانه و در خور گرفته

غمت از نازنینی عاشقانرا

سراسر در زر و گوهر گرفته

لب شیرین تو انگام نکته

هزاران خرده در شکر گرفته

خیال زلف تو اندیشه ها را

همه در مشک و در عنبر گرفته

ز عکس زلف و تاب و چهرۀ تو

دل من صورت مجمر گرفته

زهی از پرتو رخسار خوبت

چراغ آسمان اندر گرفته

همی خندم بر غم دشمن خویش

وگرچه همچو شمعم سر گرفته

ز بار عشق آن مشکین رسنها

قد من عادت چنبر گرفته

مثال خزطّ تو در باغ دیده

بنفشه نسختی زان بر گرفته