گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

عید جهان عید تو فرخنده باد

سایۀ اقبال تو پاینده باد

در چمن از رشک کلهداریت

نرگس مخمور سر افکنده باد

هر که بهی تو نخواهد چو نار

سینه اس از خون دل آگنده باد

هر چه صدف در دل خود جمع کرد

جمله ز دست تو پراگنده باد

قدر تو بر فرق فلک افسرست

حزم تو بر پای زمین کنده باد

بر دل این حلقّۀ پیروزه رنگ

نام تو چون نقش نگین کنده باد

همچو صراحی عدوت خون گرست

کار تو چون ساغر می خنده باد

سرو سهی با همه آزادیش

پیش تو پیراسته تر بنده باد

تا که بود جانوران را نفس

جان جهان از نفست زنده باد

گاو فلک از بر این سبزه زار

از پی قربان تو گردند باد

قدر تو چون جامۀ عیدی کند

آسترش این سلب زنده باد