گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

باز دیدی که ابر تر دامن

باغ را کرد پر گهر دامن؟

گل ز بهر نثار بر چیدن

پیرهن کرد سر بسر دامن

غنچة تنگ چشم را گرچه

هست پر خرده های زر دامن

از گدایی چو قرص خور بیند

باز گیرد ز یکدگر دامن

سرو آزاد بین چو چالاکان

در زده چست در کمر دامن

پای در آب می نهد زیراک

کرد از ساق ز استر دامن

گرچه ار خار خیمة گل را

میخها کوفتند بر دامن

روی نگشاده رخت می بندد

درچده از پی سفر دامن

وانک وانک چنار پنجه کشید

کش بگیرد برهگذر دامن

کف برآورده پای در زنجیر

آب دیوانه شکل تر دامن

وانک اندر قفای دیوانه

کوه کردست سنگ در دامن