گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

از گلبن زمانه مرا بهره خار بود

وز جام روزگار نصیبم خمار بود

اکنون چه راحتست درین دور زندگی

چون شد به‌هرزه آنچه ز عمر اختیار بود؟

از حادثات دهر و جفاهای روزگار

خود هیچ بود آنچه مرا در شمار بود

بر بود هر چه مایۀ من بود روزگار

وان مایه خود چو درنگری روزگار بود

تنها نه روزگار بعهد استوار نیست

من خود ندیدم آنکه بعهد استوار بود

بر خاطر منست و فرامش نکرده ام

آن عهد خوشدلی که مرا یاریار بود

هم آبروی بود مراهم هوای دل

وان آب و آن هوای خوشم سازگار بود

جان از میان حادثه آورده بر کنار

وان آرزو که بود مرا در کنار بود

از جام باده عیش مرا بود روشنی

وز روی دوست کار دلم چون نگار بود

بختم بطبع خوش همه در پیش می نهاد

آن چیز را که طبع منش خواستار بود

ور بر خلاف رسم غمی روی می نمود

زانم غمی نبود چو با غمگسار بود

 
 
 
انوری

آن روزگار کو که مرا یار یار بود

من بر کنار از غم و او در کنار بود

روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز

زان گونه روزگار که آن روزگار بود

امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش

[...]

اسیری لاهیجی

چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود

در عاشقی مگو که مرا اختیار بود

هر دم جمال تازه نماید بعاشقان

زان رو که جلوه های رخش بیشمار بود

مست مدام جام وصال حبیب را

[...]

بیدل دهلوی

زین باغ بسکه بی‌ثمری آشکاربود

دست دعای ما همه برگ چنار بود

دفدیم مغزل فلک و سحر بافی‌اش

یک رفت وآمد نفسش پود وتار بود

خلقی به‌کارگاه جسد عرضه داد و رفت

[...]

قصاب کاشانی

تا دست شانه در شکن زلف یار بود

روزم ز رشگ تیره چو شب‌های تار بود

گردیده سرخ هر مژه ما ز خون دل

پیوسته دست و دیده ما در نگار بود

وحشت تمام رفت ز یاد غزال‌ها

[...]

حزین لاهیجی

امشب که دل در آتش آن گلعذار بود

هر موی بر تنم رگ ابر بهار بود

غافل نمود چهره و دیدار، رو نداد

چشمی که داشتم به ره انتظار بود

محرومی وصال همین در فراق نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه