گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

سحرگهان که گریبان آفتاب کشند

حریفکان صبوحی شراب ناب کشند

برون در بنشانند عقل و ایمان را

چو در سراچهٔ خلوت به لب شراب کشند

کنند زحمت هستی ز راه مستی دور

که جنس و ناجنس از یکدگر عذاب کشند

بدان که تا بنشانند گرد راه وجود

به پشت مردمک دیده مشک آب کشند

ز راه سینه دوصد میل آتشین هر دم

به دست غیرت در چشم آفتاب کشند

به گاه عربده دندان عقل و دین شکنند

قلم به دست خطلا بر سر صواب کشند

اگر خرد سخن از راه کن مکن گوید

زیاده در رخ او خنجر عتاب کشند

به بوی آنکه ببوسند روی شاهد خویش

چو زلف یار بسی بند و پیچ و تاب کشند

چه خوش بود که سحرگاه ساقیان سوی تو

به دست خویش قدح‌های چون گلاب کشند

ولیک سلسلهٔ صبر حلقه حلقه کنند

اگر به ناز، دمی روی در نقاب کشند

خنک کسی که ازین باده مست و بی خبرش

بغل گرفته ز مجلس به جامه خواب کشند

 
 
 
ربات تلگرامی عود
محتشم کاشانی

گر از جمال جهانتاب او نقاب کشند

جهانیان قلم رد بر آفتاب کشند

برای نیم نگه سرخوشان خواب غرور

هزار منت از آن چشم نیم خواب کشند

اگر شوی نفسی با بهشتیان همدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه