شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
موج و دریا آب بادش نزد ما
لاجرم باشد حجاب ما ز ما
ما ز ما جوید چو ما با ما بُود
هر که او با بحر ما شد آشنا
هر چه باشد در حدوث و در قدم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
می زخم عشق می نوشیم ما
خلعتی از عشق می پوشیم ما
در طریق عاشقی چون عاشقان
مدتی شد تا که می کوشیم ما
عشق می گوید سخن از من شنو
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
جان چو عودست و دل چو مجمر ما
آتش نور عشق دلبر ما
آفتاب سپهر و جان جهان
پرتوی دان ز رای انور ما
نهر آب حیات و عین زلال
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱
مشک چه بود شمه ای از موی ما
چیست عنبر والهٔ گیسوی ما
آب چشم ما به هر سو می رود
هم ز چشم ماست آب روی ما
صبحدم باد صباخوشبو بود
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
ذوق ما داری درآ در بحر ما ، ما را طلب
آبرو جوئی مرو هر سو بیا ما را طلب
موج دریائیم و ما را دل به دریا می کشد
حال این دریای ما گر بایدت از ما طلب
ای محقق بی حقیقت هیچ شیئی هست نیست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷
وجود مطلق الحق اوست دریاب
مقید او و مطلق اوست دریاب
خیال باطلت دارد پریشان
ببین مجموع را حق اوست دریاب
توئی طالب توئی مطلوب ما فهم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
چون بر آمد از دل جام آفتاب
نزد ما هر دو یکی شد برف و آب
مجمع البحرین جامست و شراب
این شراب و جام آبست و حباب
جام می بردست می گردم به ذوق
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
در محبت جان اگر بازی خوش است
گر کنی بازی چنین بازی خوش است
یار کرمانی اگر چه خوش بود
دلبر سرمست شیرازی خوش است
رند سرمستیم و با ساقی حریف
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵
قطرهای کو به بحر ما پیوست
عین دریا بود به ما پیوست
زندهٔ جاودان بُود به خدا
روح پاکی که با خدا پیوست
نکند میل خویش و بیگانه
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲
دوش رفتم در خرابات مغان رندانه مست
دیدم آنجا عارفان و عاشقان مستانه مست
جوشش مستی فتاده در نهاد خم می
جان و دل سرمست گشته ساغر و پیمانه مست
جام می در داده ساقی خاص و عام مجلسش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
گنج عشقش دفینهٔ دل ماست
نقد او در خزینهٔ دل ماست
در محیطی که نیست پایانش
کشتی آن سفینهٔ دل ماست
جام گیتی نما که می گویند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹
نور بسیط لَمعه ای از آفتاب ماست
بحر محیط جرعهٔ جام شراب ماست
قانون علم کلی و کشاف عقل کل
حرفی ز دفتر و ورقی از کتاب ماست
تا بوسه داده ایم رکاب جلال او
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳
ساقی سرمست رندان میر بی همتای ماست
گوشهٔ میخانهٔ او جنت المأوای ماست
ما درین دریای بی پایان خوشی افتاده ایم
آبروی عالمی ای یار از دریای ماست
چشم ما روشن به نور روی او باشد مدام
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶
هرکجا پیریست طفل پیر ماست
این چنین پیری در این عالم کراست
جملهٔ ارواح جزئیات او است
بلکه او در کل عالم پادشاست
در صفات و ذات او دیدم عیان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴
نعمت الله امام رندان است
نور چشم تمام رندان است
باز از دولت چنان شاهی
همه عالم به کام رندان است
دور رندی و وقت میخواریست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸
عقل گرچه رئیس این دل ماست
عشق شاه است و این رئیس گداست
عشق بر تخت دل نشسته به ذوق
این چنین پادشاه و تخت کجاست
جسم و جان هرچه هست آن ویست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵
چشمی که به نور عشق بیناست
بیناست همیشه از چپ و راست
دیده نگران دیدهٔ اوست
این خرقه که نور دیدهٔ ماست
ما در غم هجر یار واصل
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶
هر که ز اهل عباست تابع آل عباست
منکر آل رسول دشمن دین خداست
دوستی خاندان درد دلم را دواست
جان علی ولی در حرم کبریاست
صورت او هل اتی معنی او انّما
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳
دل به دنیا مده که آن هیچست
آن جهان جو که این جهان هیچست
هر کرا علم هست و مالش نیست
قدر او نزد جاهلان هیچست
چه کنی مفردات ای مولا
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵
هر که باشد همچو سید حق پرست
حق توان گفتن چو از باطل برست
آن یکی در هر یکی خوش می نگر
در دو عالم آن یکی را می پرست
آفتاب و ماه می بینیم ما
[...]