گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

می زخم عشق می نوشیم ما

خلعتی از عشق می پوشیم ما

در طریق عاشقی چون عاشقان

مدتی شد تا که می کوشیم ما

عشق می گوید سخن از من شنو

ما از او گوئیم و خاموشیم ما

عاشقانه همچو خم میفروش

باز سرمستیم و در جوشیم ما

جرعهٔ می ما به صد جان می خریم

نیک ارزانست نفروشیم ما

پا و سر چشمیم تا بینیم او

چون سخن گوید همه گوشیم ما

ما به عشقش عاقل و دیوانه ایم

تا نه پنداری که بی هوشیم ما

همچو بلبل در هوای روی گل

روز و شب مستانه بخروشیم ما

نعمت اللیهم و با سید حریف

باده می نوشیم و مدهوشیم ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جهان ملک خاتون

دُرد دردت تا به کی نوشیم ما

سرّ عشقت تا به کی پوشیم ما

دیگ سودای تو را تا پخته ایم

ز آتش عشق تو در جوشیم ما

تا پیامت آورد باد صبا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه