عقل گرچه رئیس این دل ماست
عشق شاه است و این رئیس گداست
عشق بر تخت دل نشسته به ذوق
این چنین پادشاه و تخت کجاست
جسم و جان هرچه هست آن ویست
ملک الملک و مالک دو سراست
بحر و موج و حباب و جو آبند
لاجرم هر چه باشد آن از ماست
بر سر کوی او کسی بنشست
که چو ما از سر همه برخاست
آفتابست و ماه خوانندش
نور چشمست و در نظر پیداست
عشق بالاش در بلام انداخت
خوش بلائی بود کزان بالاست
هر که سودای زلف او دارد
سر او هم چو دیگ پر سوداست
نعمت الله برای اهل دلان
مجلس عاشقانه ای آراست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی رابطه عقل و عشق میپردازد و بیان میکند که عقل به عنوان رئیس دل، در برابر عشق که به عنوان پادشاه است، زبون و گدا است. عشق در دل نشسته و تمام وجود انسان را در بر میگیرد. شاعر عشق را به عنوان نوری وصف میکند که در دل و دیدگان عاشقان معلوم است و زیباییهایش را توصیف میکند. او عشق را به بالایی تشبیه میکند که همواره در اوج است و عشق به زلف و زیبایی معشوق اشاره دارد. در نهایت، عشق را به عنوان نعمت الهی میداند که مجالس عاشقانه را برای دلهای عاشق تدارک میبیند.
هوش مصنوعی: عقل هرچند که حاکم و راهنمای دل ماست، اما عشق مانند یک پادشاه است که در مقابل این حاکم ناتوانی قرار دارد.
هوش مصنوعی: عشق در قلب نشسته و بر آن حاکمیت دارد، اما این پادشاه و تخت او کجاست و چه جایی برای خود دارد؟
هوش مصنوعی: هر آنچه که وجود دارد، تنها اوست که دارنده و حاکم بر جهان و آخرت است.
هوش مصنوعی: دریا، امواج، حبابها و جو در حال حاضر در آب هستند و در نهایت هر چیزی که وجود دارد، از ما ناشی میشود.
هوش مصنوعی: در خیابان عشق او، کسی نشسته است که به اندازهی ما از همه چیز دست کشیده و رفته است.
هوش مصنوعی: خورشید وجود دارد و به آن ماه میگویند، نوری است که مانند نور چشم در دیدگان ما نمایان است.
هوش مصنوعی: عشق او را به اوج و عرش رسانید، و این بلایی که او بر سرم آورد، از همان عشق ناشی شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که دل به زیباییهای او داده، سرش شبیه دیگی پر از جوش و شور و هیجان است.
هوش مصنوعی: خداوند نعمت و برکت را برای افرادی که دارای دلهای پاک و عاشقانه هستند فراهم کرد و فضایی برای گردهمایی آنان به وجود آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
من ندانم که عاشقی چه بلاست
هر بلایی که هست عاشق راست
زرد و خمیده گشتم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست
کاشکی دل نبودیم که مرا
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
هر چه دور از خرد همه بند است
این سخن مایهٔ خردمند است
کارها را بکشی کرد خرد
بر ره ناسزا نه خرسند است
دل مپیوند تا نشاید بود
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن بممسکی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.