گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر که باشد همچو سید حق پرست

حق توان گفتن چو از باطل برست

آن یکی در هر یکی خوش می نگر

در دو عالم آن یکی را می پرست

آفتاب و ماه می بینیم ما

گرچه ما را در نظر نور خوراست

جز وجود او وجودی هست نیست

غیر او نبود وجود هرچه هست

دست او باید بگیرد دامنش

خوش بود گر دامنش آید به دست

هرچه فعل او بود نیکو بود

نیک نبود نیک اگر گوئی بد است

تا توانی گرد مخموران مگرد

هر که گردد حاصلش درد سر است

عین ما بیند به عین ما چو ما

آنکه با ما خوش در این دریا نشست

نعمت الله رند سرمست خوش است

کی کند رندی چنین انکار مست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۲۵ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

میبدی

بنده گر خوبست گر زشت آن تست

عاشق ار دانا و گر نادان تراست

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

عطار

عزم آن دارم که امشب نیم مست

پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر برنهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم رهنمای

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۶۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه