گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور بسیط لَمعه ای از آفتاب ماست

بحر محیط جرعهٔ جام شراب ماست

قانون علم کلی و کشاف عقل کل

حرفی ز دفتر و ورقی از کتاب ماست

تا بوسه داده ایم رکاب جلال او

سرخیل عاشقان جهان در رکاب ماست

ما خواجه محاسب دیوان عالمیم

هرجا که عالمیست به جان در حساب ماست

روح القدس ببسته میان همچو خادمان

در روز و شب مجاور درگاه و باب ماست

ما را حجاب نیست و گر هست غیر نیست

خود عین ماست آنکه تو گوئی حجاب ماست

زلفی که رفت در سر سودای دو جهان

بر روی ماست واله و در پیچ و تاب ماست

هر قطره ای که غرقهٔ دریای ما بود

از ماش می شمار که موج و حباب ماست

داریم نعمت الله و از خلق بی نیاز

سلطان کاینات گدای جناب ماست