هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱
مه من، بجلوه گاهی که ترا شنودم آنجا
جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آنجا؟
گه سجده خاک راهت بسرشک می کنم گل
غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا
من و خاک آستانت، که همیشه سرخ رویم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴
به چشم لطف اگر بینی گرفتاران رسوا را
به ما هم گوشه چشمی که رسوا کردهای ما را
پس از مردن نخواهم سایه طوبی ولی خواهم
که روزی سایه بر خاکم فتد آن سرو بالا را
حذر کن از دم سرد رقیب، ای نوگل خندان
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵
ز روی مهر اگر روزی ببینی یک دو شیدا را
به ماهم گوشه چشمی، که شیدا کردهای ما را
به هر جا پا نهی آنجا نهم صد بار چشم خود
چه باشد؟ آه! اگر یکباره بر چشمم نهی پا را
مرا گر در تمنای تو آید صد بلا بر سر
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
یک دو روزی می گذارد یار من تنها مرا
وه! که هجران می کشد امروز، یا فردا مرا
شهر دلگیرست، تا آهنک صحرا کرد یار
میروم، شاید که بگشاید دل از صحرا مرا
یار آنجا و من این جا، وه! چه باشد گر فلک
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را
شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را
خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد
زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را
زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
دیدیدیم ز یاران وفادار بسی را
لیکن چو سگان تو ندیدیم کسی را
قطع هوس و ترک هوی کن، که درین راه
چندان اثری نیست هوی و هوسی را
فریاد! که فریاد کشیدیم و ندیدیم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
ای سر زلف تو کمند حیات
نیست ز قید تو امید نجات
آب حیاتی تو و خط بر لبت
سبزه تر بر لب آب حیات
شور من از خنده شیرین تست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
وه! چه عمرست که در هجر تو بردم عاقبت؟
جان شیرین را بصد تلخی سپردم عاقبت
گر شکایت داشتی از ناله و درد سری
رفتم و درد سر از کوی تو بردم عاقبت
بر لب آمد جان و در دل حسرت تیغت بماند
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
هر آتشین گلی، که بر اطراف خاک ماست
از آتش دل و جگر چاک چاک ماست
دامن کشان ز خاک شهیدان گذشته ای
گردی، که دامن تو گرفتست، خاک ماست
ساقی، برو، که باده گل رنگ بی لبش
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
راه وفا پیش گیر، کان ز جفا خوشترست
گرچه جفایت خوشست، لیک وفا خوشترست
روی چو گل برگ تو از همه گلها فزون
کوی چو گلزار تو از همه جا خوشترست
هجر بتان ناخوشست، سرزنش خلق نیز
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
در مجلس اگر او نظری با دگری داشت
دانند حریفان که در آن هم نظری داشت
هر لاله، که با داغ دل از خاک برآمد
دیدم که: ز سودای تو پر خون جگری داشت
امروز سر زلف تو آشفته چرا بود؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
یا تمنای وصال تو مرا خواهد کشت
یا تماشای جمال تو مرا خواهد کشت
باز در جلوه ناز آمده ای همچو نهال
جلوه ناز نهال تو مرا خواهد کشت
روز وصلست، تو در کشتن من تیغ مکش
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
بدین هوس که: دمی سر نهم بپای قدح
هزار بار فزون خوانده ام دعای قدح
منم، که وقف خرابات کرده ام سر و زر
زر از برای شراب و سر از برای قدح
بزیر خون من و خون بها شراب بیار
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
دوش با صد عیش بودی، هر شبت چون دوش باد
گر چو خونم با حریفان باده خوردی نوش باد
هر که جز کام تو جوید، باد، یارب! تلخ کام
هر که جز نام تو گوید تا ابد خاموش باد
سرکشان را از رکابت باد طوق بندگی
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
چو از داغ فراقت شعله حسرت به جان افتد
چنان آهی کشم از دل، که آتش در جهان افتد
سجود آستانت چون میسر نیست میخواهم
که آنجا کشته گردم، تا سرم بر آستان افتد
نماند از سیل اشک من زمین را یک بنا محکم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
من عاشق و دیوانه و مستم، چه توان کرد؟
می خواره و معشوق پرستم، چه توان کرد؟
گر ساغر سی روزه کشیدم، چه توان گفت؟
ور توبه چل ساله شکستم، چه توان کرد؟
گویند که: رندی و خراباتی و بد نام
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
روز هجران تو، یارب! ز کجا پیش آمد؟
این چه روزیست که پیش من درویش آمد؟
آن بلایی که ز اندیشه آن میمردم
عاقبت پیش من عاقبت اندیش آمد
با قد همچو خدنگ از دل من بیرون آی
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
دلم رفت و جان حزین هم نماند
ز عمر اندکی ماند و این هم نماند
سرم خاک آن در شد و زود باشد
که گردش بروی زمین هم نماند
نشسته بخون مردم چشم، دانم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
زان پیشتر که جانان ناگه ز در درآید
از شادی وصالش، ترسم که: جان برآید
ناصح بصبر ما را بسیار خواند، لیکن
ما عاشقیم و از ما این کار کمتر آید
ای ترک شوخ، باری، در سر چه فتنه داری؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
دلا، گر عاشقی، بنشین، که جانانت برون آید
بر آن در منتظر میباش، تا جانت برون آید
اگر صد سال آب از گریه بر آتش زند چشمم
هنوز از سینه من سوز هجرانت برون آید
ز تاب آتش می، چون عرق ریزد گل رویت
[...]