گنجور

 
هلالی جغتایی

یا تمنای وصال تو مرا خواهد کشت

یا تماشای جمال تو مرا خواهد کشت

باز در جلوه ناز آمده ای همچو نهال

جلوه ناز نهال تو مرا خواهد کشت

روز وصلست، تو در کشتن من تیغ مکش

که شب هجر خیال تو مرا خواهد کشت

چند پرسی که: ترا زار کشم یا نکشم؟

جهد کن، ور نه خیال تو مرا خواهد کشت

شاه من، تا بکی این سر کشی و حشمت و ناز؟

وه! که این جاه و جلال تو مرا خواهد کشت

گم شدی باز، هلالی، بخیال دهنش

این خیالات محال تو مرا خواهد کشت