گنجور

 
هلالی جغتایی

دیدیدیم ز یاران وفادار بسی را

لیکن چو سگان تو ندیدیم کسی را

قطع هوس و ترک هوی کن، که درین راه

چندان اثری نیست هوی و هوسی را

فریاد! که فریاد کشیدیم و ندیدیم

در بادیه عشق تو فریادرسی را

تا از لب شیرین مگسان کام گرفتند

گیرند به از خیل ملایک مگسی را

گر از نظر افتاد رقیبت عجبی نیست

در دیده خود ره نتوان داد خسی را

پیش سگش این آه و فغان چیست هلالی؟

از خود مکن آزرده چنین هم نفسی را