گنجور

 
هلالی جغتایی

زان پیشتر که جانان ناگه ز در درآید

از شادی وصالش، ترسم که: جان برآید

ناصح بصبر ما را بسیار خواند، لیکن

ما عاشقیم و از ما این کار کمتر آید

ای ترک شوخ، باری، در سر چه فتنه داری؟

کز شوخی تو هردم صد فتنه بر سر آید

جز عکس خود، که بینی، ز آیینه گاه گاهی

مثل تو دیگری کو، تا در برابر آید؟

گفتی که: با تو یارم، آه! این دروغ گفتی

ور زانکه راست باشد کی از تو باور آید؟

برگرد شمع رویت پروانه شد هلالی

یک بار، گر برانی، صد بار دیگر آید