سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷ - غزل
ای ممکن دست قدرت بر بساط لامکان
منتهای سدره اول پایهات از نردبان
کرده همچون آستین غنچه و جیب چمن
مجمر خلقت معطر دامن آخر زمان
تکیهگاهت قبه عرشست و مرقد زیر خاک
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۸ - غزل
مطول قصهای دارم که گر خواهم بیان کردن
به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن
به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت
نمییارم عیان گفتن نمیشاید نهان کردن
من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۱ - غزل
گوئیا این نقش بیجان صورت جان من است
نقش بیحانش مخوان کان نقش جانان منست
میدمد بویی و هر دم بلبل جان در قفس
میکند فریاد کاین بوی گلستان منست
خود چه نوراست آن که دل خود را بر او پروانهوار
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۵ - غزل
غباری کز ره معشوقه آید
به چشم عاشقان عنبر نماید
من افتاده آن خاک دیارم
که گرد از دل غبارش میزداید
چو من خواهم که گل چینم ز باغش
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۱ - غزل
فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست
پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست
ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم
کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست
از هستی من جز نفسی باز نماندهست
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۶ - غزل
ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار
گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار
آن سمن رخ به وثاق دل ما میآید
خار این راه منم خار من از ره بردار
صد رهت جان به فدا رفت و نیفتاد قبول
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۹ - غزل
چه منزل است که خاکش نسیم جان دارد
هوای روح و شش راحت روان دارد
حدیقهای ز بهشت است و منزلی ز فلک
که حور بر طرف و ماه در میان دارد
فراغ دل به چنین منزلست کاین منزل
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۰ - غزل
ای میوهٔ رسیده، ز بستان کیستی؟
وی آیت نو درآمده، در شان کیستی؟
جانها گرفتهاند در میان ترا چو شمع
جانت فدا، چراغ شبستان کیستی؟
هرکس به بوی وصل تو دارد دلی کباب
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۱ - غزل
زهی دو نرگس چشمت در ارغنون خفته
دو ترک مست تو با تیر و با کمان خفته
کلالهات ز کنار تو ساخته بالین
ز برگ گل زده خرگاه و در میان خفته
فتاده بر سمن عارضت دو خال سیاه
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۲ - غزل
خواهد گل رعنا که او باشد به آب و رنگ تو
دارد به وجهی رنگ تو اما ندارد ننگ تو
گر سرو قدت در چمن روزی ببیند نارون
ناگه برآید سرخ و زرد از سرو سبز آرنگ تو
ای غنچه رعنای من، بگشا لب و بر من بخند
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۴ - غزل
باغ را رنگی و بویی ز بهارست امشب
بر ورقهای چمن نقش و نگارست امشب
گلرخان چمن از دوش صبوحی زدهاند
چشم نرگس ز چه در عین خمارست امشب
موی را شانه زد آن ماه مگر بر لب جوی
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۵ - غزل
بیا جانا که خرم نو بهاریست
مبارک موسمی، خوش روزگاریست
چمن را امشب از سنبل بخوریست
هوا را هر دم از عنبر بخاریست
گل صد برگ تا هر هفت کردهست
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۷ - غزل
آفتابی از شکاف ابر ایما میکند
عاشقان را در هوا چون ذره رسوا میکند
باز در زیر نقاب فستقی رخسار گل
مینماید بلبلان را مست و شیدا میکند
لعل او با من به لطف و خنده میگوید سخن
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۹ - غزل
در هر آن سر که هوا و هوست جا گیرد
نیست ممکن که هوای دگری پا گیرد
حال شوریدگیام زلف تو میداند و آن
که سراپای وجودش همه سودا گیرد
ناصحا، تن زن و بسیار مدم، کاین دم تو
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۲ - غزل
شوق مِیْاَم نیم شب بر در خَمّار برد
بوی گلم صبح دم بر صف گلزار برد
ناله چنگ مغان آمد و گوشم گرفت
بیخودم از صومعه بر در خَمّار برد
با همه مستی مرا پیر مغان بار داد
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۴ - غزل
خواهم که امشب خدمتی چون ساغر اندر خَور کنم
کاری که فرمایی مرا فرمان به چشم و سر کنم
چون عکس خورشید از هوا روزی که افتم در برت
گر در ببندی خانه را، از روزنت سر بر کنم
چون شمع من در انجمن میریزم آب خویشتن
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۸ - غزل
آتش سودا گرفت در دل شیدای من
شعله از اینسان زند وای دل و وای من
ناله شبهای من سر به فلک میزند
تا به چه خواهد کشید ناله شبهای من
مایه سودای ماست زلف تو لیکن چه سود
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل
غزل
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است
مرا فتاده دل از ره ترا چه افتادهست
به کام تا نرساند مرا لبش چو نای
نصیحت همه عالم به گوش من باد است
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۵ - غزل
دردا که رفت دلبر و دردم دوا نکرد
صد وعده بیش داد و یکی را وفا نکرد
بردم هزار قصه حاجت به نزد یار
القصه شد روان و حاجت روا نکرد
از آن تیر غمزه بر تن من موی کرد راست
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۶ - غزل
آنکه عمری چو صبا بر سر کویش جان داد
چه شود گر همه عمرش نفسی آرد یاد
در فراق تو چو بر نامه نهم نوک قلم
از نهاد قلم و نامه برآید فریاد
بیش چون صبح مدم دم که بدین دم چو چراغ
[...]