آنکه عمری چو صبا بر سر کویش جان داد
چه شود گر همه عمرش نفسی آرد یاد
در فراق تو چو بر نامه نهم نوک قلم
از نهاد قلم و نامه برآید فریاد
بیش چون صبح مدم دم که بدین دم چو چراغ
بنشستیم به روزی که کسی منشیناد
جز نفس نیست کسی را به برم آمد و شد
آه کو نیز به یکبارگی از کار افتاد
اشک خود را همه در کوی تو کردیم به خاک
عمر خود را همه بر بوی تو دادیم به باد
عاشق روی تو هست از همه رویی فارغ
بسته موی تو هست از همه بندی آزاد
چو بشنید از شکر گل چهره گفتار
ز بادامش روان شد دانه نار
چو سالی بود کان ماه دو هفته
همه روز از ملامت بُد گرفته
همه روز آه بودی غمگسارش
همه شب اشک بودی در کنارش
به ناخن گه خراشیدی رخ گل
ز حسرت گه خروشیدی چو بلبل
گهی در خون کشیدی رخ چو ساغر
گهی لب را گزیدی همچو شکر
به غیر از غم نبودی دلپذیرش
بجز دندان بنودی دستگیرش
همه شب تا سحر ننهادی از غم
چو نرگس برگهای چشم بر هم
چو با آواز ایشان خوش برآمد
زمانی از در شادی درآمد
رقیبان بر نوای آن دو ناهید
چو دیدند آن نشاط و عیش خورشید
دو مه را بدرههای سیم دادند
دو گل را برگها بر هم نهادند
به وقت عزمشان دامن گرفتند
بدان هر دو شکر گفتار گفتند:
شبست ای مطربان امشب بسازید
دل شه را به صوتی در نوازید
دمی گرم و لبی پر خنده دارید
رخی فرخ ، تنی فرخنده دارید
دم جان بخشتان جان می فزاید
نسیم وصلتان دل می گشاید
شکر بنواختی هر دم نوایی
رهی برداشتی هر دم ز جایی
شکر بر عود هر دم عاشقانه
زدی بر آب رنگی از ترانه
صنم در پرده دل راز می گفت
به نظم این قصه با شهناز می گفت:
مرا هوای خرابات و ناله چنگست
علی الدوام برین یک مقام آهنگ است
نوای عیش من از چنگ راست می گردد
خوشا کسی که نوایش همیشه از چنگ است
بیا بیا و غمت را برون بر از دل من
که جم شد غم بسیار و جای غم تنگ است
چه غم ز ناله و اشکم ترا که شام و سحر
نشاط نغمه چنگ و شراب گلرنگ است
ز اشک و ناله چه خیزد به مجلسی که درو
مدام خون صراحی و ناله چنگ است؟
به چین زلف دلم رفت و می رود جان نیز
ولیک راه دراز است و مرکبم لنگ است
ترا از آن چه که آیینه مه و خورشید
گرفته همچو عذرت ز آه من زنگ است
تو چون سپر بلندی و من چو خاک نژند
میان ما و تو ای جان هزار فرسنگ است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و فراق صحبت میکند، و اشتیاق و درد دل خود را به تصویر میکشد. او به یاد معشوقهاش به پیش میرود و بیان میکند که چگونه تمام عمرش را به یاد او سپری کرده و همیشه در غم فراق او به سر میبرد. احساسات عمیق و غمهایش را با تصاویری زیبا و موزون بیان میکند و به قهر و آشتیهای آنها اشاره دارد. پایانی بر غم و شادی میگذارد و از عشق جاودان و تاثیری که بر دلش دارد سخن میگوید. به طور کلی، شعر تجلی عشق، دلتنگی و پیچیدگیهای روابط عاشقانه است.
هوش مصنوعی: چهرهای که تمام عمرش را به یاد معشوق گذرانده و در عشق او جان باخته است، چه اهمیتی دارد اگر یک عمر هم تنها یک نفس به یاد او بکشد؟
هوش مصنوعی: در دوری تو، هنگام نوشتن نامه، نوک قلم به شدت فشار میآورد و از زیر دستم فریادی بلند میشود.
هوش مصنوعی: بیش از آنکه صبح فرارسد، به آرامی دم میزنم. همانطور که چراغی خاموش میشود، در روزی که کسی مرا نبیند، نشستهام.
هوش مصنوعی: هیچکس جز خودم در کنارم نیست؛ کسی که بیخبر از وضعیت من به اینجا آمده و رفته، ناگهان از کار افتاده است.
هوش مصنوعی: برای تو تمام اشکهایمان را ریختیم و عمرمان را بیهدف صرف بوی تو کردیم.
هوش مصنوعی: عاشق چهره تو هستم و از همه چهرهها دیگر بینیازم. هنگامی که موهای تو را میبینم، دیگر به هیچ چیز نمیاندیشم و احساس آزادی میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که از شیرینی صحبت زیبا و لطیف گل خبر شنید، دانههای مروارید مانند از او بیرون آمدند.
هوش مصنوعی: وقتی سالی میگذرد که آن ماه دو هفته از هر روز به سرزنش مشغول است، زندگی سخت و پر از انتقاد شده است.
هوش مصنوعی: هر روز تو را با آه و نالهات میشناسم و در کنار تو همیشه شبها اشک میریزم.
هوش مصنوعی: ناخن تو گاهی بر روی چهره گل خراش میاندازد و این باعث حسرتی در دل تو میشود، مانند بلبل که به خاطر دوری از گل ناله و فریاد میکند.
هوش مصنوعی: گاهی چهرهات را با خون آراسته و گاهی لبانت را مثل شکر میگزید.
هوش مصنوعی: غیر از غم هیچ چیز دیگری برای او دلپذیر نیست و تنها دندانهایش میتواند او را محکم بگیرد.
هوش مصنوعی: تمام شب تا سپیدهدم از غم، مانند نرگس که برگهایش را بر هم میگذارد، خواب به چشمانم نیامد.
هوش مصنوعی: وقتی صدای آنها به خوبی شنیده شد، مدت زمانی را در شادی و خوشی به سر بردیم.
هوش مصنوعی: رقیبان وقتی صدای آن دو تارهدار را شنیدند و زیبایی و شادابی خورشید را دیدند، حسادت کردند.
هوش مصنوعی: دو ماه را با نقرههای زیبا تزئین کردند و دو گل را با برگهایشان کنار هم قرار دادند.
هوش مصنوعی: در زمانی که عزم جدی کرده بودند، هر دو دست به دامن یکدیگر گرفتند و از همدیگر تشکر کردند.
هوش مصنوعی: امشب ای موسیقان، دل پادشاه را شاد کنید و با نواهای زیبا او را خوشحال نمایید.
هوش مصنوعی: شما لحظهای شاد و لبهای خندان دارید، چهرهای خوشآیند و بدنی سالم و پرانرژی دارید.
هوش مصنوعی: نسیم محبت و وصال شما جان و انرژی را در وجودم افزایش میدهد و دل را شاد میکند.
هوش مصنوعی: شکر به توایل زیبایی و خوشحالی هربار صدایی مینوازی و هر لحظه از جایی حرکت میکنی.
هوش مصنوعی: شما با هر بار شکرگزاری، عشق و محبت را به مانند عود در آتش روشن میکنی و در دل آب، رنگی از زیبایی و موسیقی به وجود میآوری.
هوش مصنوعی: دلبر در خفا و به طور مخفیانه رازهایی را بیان میکرد و این داستان را با شهناز روایت مینمود.
هوش مصنوعی: من همیشه به میخانه و نالهی چنگ جذب هستم و در این حالت، در یک موقعیت خاص مشغول شنیدن آهنگ هستم.
هوش مصنوعی: صدای شادی من از نواختن چنگ به طرز خوشایندی به گوش میرسد. خوشا به حال کسی که همیشه صدایش از ساز میآید.
هوش مصنوعی: بیایید و غمهای شما را از دل من بیرون ببرید، زیرا غمهای زیادی در قلب من جمع شده و دیگر جایی برای تحمل آنها نیست.
هوش مصنوعی: نگران نالهها و اشکهای من نباش که در صبح و شب شادی و سرور از صدای چنگ و شراب رنگین وجود دارد.
هوش مصنوعی: در مجلسی که همواره صدای ناله و گریه به گوش میرسد و شراب در حال پر شدن است، چه چیزی میتواند از اشک و زاری برآید؟
هوش مصنوعی: دل من به زلف زیبای او وابسته شده و روز به روز بیشتر درگیر آن میشود. اما راهی که باید طی کنم بسیار طولانی است و وسایل سفرم هم ناتوان و کند هستند.
هوش مصنوعی: تو از آنچه که آیینهی ماه و خورشید از تو گرفته، به گونهای شبیه به عذرخواهیام به خاطر آه و نالهام، دچار زنگار و کدورت هستی.
هوش مصنوعی: تو مثل سپر بلندی هستی و من مانند خاکی بیجان. بین من و تو، ای جان، هزاران فرسنگ فاصله وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای همه ساله زخوی تو دل سلطان شاد
دل سلطان همه سال از خوی تو شادان باد
با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم
با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد
زانکه استاد تو اندر همه کاری پدرست
[...]
نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد
نوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد
نوزتان سینه و پستان به دهن بر ننهاد
نوزتان روی نشست و نوزتان شیر نداد
این چه بند است که بر من غم آن ماه نهاد
دل من بر دوره خون زد و دیده بگشاد
دل من برد بگفتار دل آزار بتی
که همه فعلش بند است و همه قولش داد
بجفا کردن راد است و بدل دادن زفت
[...]
قاضی آن بد نسب خر روش ترک نژاد
که چو دید او کله کیسه زرش آمد یاد
آنکه بی سیم کسی نبد از ارش نگشاد
سیم وی دادی و از مهتری این دارد یاد
جاودان بادا آن جای طهارت آباد
[...]
یاد میدار که از مات نمی آید یاد
ای امید من و عهد تو سراسر همه باد
نکنی یک طرف از قصه ی من هرگز گوش
نه زِیم یک نفس از غصه تو هرگز شاد
یاوری نیست، که با خصم تو بردارم تیغ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.