آتش سودا گرفت در دل شیدای من
شعله از اینسان زند وای دل و وای من
ناله شبهای من سر به فلک میزند
تا به چه خواهد کشید ناله شبهای من
مایه سودای ماست زلف تو لیکن چه سود
زانکه پراکنده شد مایه سودای من
از سر رحمت مگر هم نو شوی دستگیر
ورنه چه برخیزد از دست من و پای من
دل چو قبا بستهام بر قد و بالای تو
عشق قدت جامهایست راست به بالای من
بس که رگ جان زدم در غم عشقت چو چنگ
غیر رگ و پوست نیست هیچ بر اعضای من
چو شب عقد ثریا عرض کردی
نه چشم جم جواهر فرض کردی
چو صبح از دیده راندی اشک ژاله
ملک نیز این غزل خواندی به ناله
دوش جانم را هوای بوی زلف یار بود
دیده بر راه صبا تا صبحدم بیدار بود
باد صبح از بوی او ناگه دمی در من دمید
راستی آنست کان دم این دمم در کار بود
من فرستادم به پیشت جان به دست صبحدم
زآن تعلل کرد باد صبح، کو بیمار بود
حبذا وقتی که مارا در سرابستان وصل
چون گل و بلبل مجال خنده وگفتار بود
ماه ما تابنده بود و روز ما فرخنده بود
کام ما پرخنده بود و بخت ما بیدار بود
روزگاری داشتم خوش در زمان وصل تو
خود ندانستم که روز و روزگاران کار بود
شبی در پای سروی ساخت منزل
که همچون سرو بودش پای در گل
کنار سبزه و آب روان بود
که از عین صفا گویی روان بود
ملک بر طرف آب و سبزه بنشست
ز مژگان آب را بر سبزه میبست
به شاخ سرو بر بالا حمامی
مقامی داشت و آنگه خوش مقامی
چو جم نالیدی او هم ناله کردی
مگر او نیز در دل داشت دردی
ملک با او حدیث راز میگفت
غم دل با کبوتر باز میگفت
دو مشتاق از فراق آن شب نخفتند
همه شب تا به روز افسانه گفتند
ملک میگفت با نالان کبوتر
که حال تست از حالم نکوتر
تو یاری داری و خرم دیاری
مرا یاری که با من نیست باری
تو در مسکن نشسته فارغالبال
من سرگشته گردان بی پر و بال
من آن مرغم که مسکن را بهشتم
نخورده دانه، راندند از بهشتم
من و تو هردو طوق شوق داریم
ز زلف یاز مشکین طوق داریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به بیان آشفتگی و عشق شاعر به معشوق میپردازد. شاعر از آتش عشق و غم فراق خود شکایت میکند و نالههای شبانهاش به آسمان میرسد. او از زلف و زیبایی معشوق به عنوان مایه دلباختگی یاد میکند و از بیفایده بودن عشقش سخن میگوید. شاعر در تلاش است تا معشوق را به قلب خود بازگرداند و از احساسات عمیق خود نسبت به عشق و جدایی حرف میزند. در توصیف خاطرات خوش زمان وصال، شاعر به بیان زیباییهای آن دوران و درد و حسرت حال حاضر میپردازد. تصاویر زیبا از طبیعت و احساسات انسانی در این غزل در هم تنیده شدهاند.
هوش مصنوعی: دل عاشق من به شدت در آتش عشق میسوزد، و این شعلهها به شدت مرا نگران و نالهکنان کردهاند.
هوش مصنوعی: نالههای شبانهام به آسمان میرساند که ببینم این نالهها به کجا ختم خواهد شد.
هوش مصنوعی: موهای تو منبع آرزو و شوق من هستند، اما چه فایده که این آرزوها و شوقها به هم ریخته و از دست رفتهاند.
هوش مصنوعی: اگر از روی رحمت به من توجه نکنی، هیچ چیز از من و پای من برنمیخیزد.
هوش مصنوعی: دل خود را مانند قبا به قد و قامت تو آراستهام و عشق به تو برای من همچون لباسی هماهنگ و زیباست.
هوش مصنوعی: در اثر غم عشق تو، به حدی به خودم آسیب زدم که دیگر هیچ چیزی از وجودم باقی نمانده است. تمام وجود من به خاطر این درد، شبیه یک ساز خالی شده است.
هوش مصنوعی: وقتی شب عروسی ستاره ثریا را به نمایش گذاشتی، انگار چشمان جم را به جواهر میدانستی.
هوش مصنوعی: وقتی که صبح، اشک را از چشمانت دور کردی، ژاله، نیز این غزل را با نالهای زیبا خواند.
هوش مصنوعی: شب گذشته، جانم هوای بوی زلف یار را داشت و تا سپیده دم، چشمانم در انتظار نسیم صبحگاهی بیدار بود.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی به ناگهان بویی از او به من میرساند، و حقیقتاً آن بویی که به من میرسد، همانند دمیدن جان در وجود من است.
هوش مصنوعی: من جانم را به دستان صبح سپردم و به تو فرستادم، اما باد صبح تاخیر کرد و نتوانست آن را به تو برساند.
هوش مصنوعی: چه خوب است وقتی که در دنیای عشق، مانند گل و بلبل، فرصت خنده و گفتگو داشته باشیم.
هوش مصنوعی: ماه ما نورانی بود و روز ما خوشبخت. دلهای ما شاد بودند و سرنوشت ما بیدار و آگاه بود.
هوش مصنوعی: در گذشته روزهای خوشی داشتم و در آن زمان که به تو وصل بودم، نمیدانستم که چه کارهایی برای من پیش میآید و چه روزها و دورانهایی در پیش دارم.
هوش مصنوعی: شبی در کنار درخت سرو، خانهای درست کرد که او نیز همچون آن درخت سرو، پایش در گل بود.
هوش مصنوعی: در کنار چمن و آب زلال، به نظر میرسید که از چشمهی صفا جاری است.
هوش مصنوعی: پادشاه در کنار آب و چمن نشسته بود و اشکهایش را بر روی چمن میریخت.
هوش مصنوعی: در بالای درخت سرو، یک کبوتر نشسته بود که جایگاه خوبی داشت و به همین دلیل خیلی خوشحال و راضی به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: وقتی جم (شخصیتی افسانهای) نالید و شکایت کرد، آیا تو هم ناله نکردی؟ آیا او نیز در دل خودش دردی احساس نمیکرد؟
هوش مصنوعی: فرشته با او درباره رازهای دلش سخن میگفت و غم خود را با کبوتر آزاد در میان میگذاشت.
هوش مصنوعی: دو عاشق که به خاطر دوری آن شب نتوانستند بخوابند و تا صبح بیدار ماندند، افسانهای را بیان کردند.
هوش مصنوعی: ملک به کبوتر نالان میگفت که حال تو از حال من بهتر است.
هوش مصنوعی: تو دوستی داری و سرزمین خوشبختی، اما دوستی که با من نیست، دردی است بزرگ.
هوش مصنوعی: تو در خانه نشسته و بیخیالی، اما من در حال گشت و گذار و آشفتهخاطر هستم.
هوش مصنوعی: من پرندهای هستم که هیچگاه در بهشت دانه نخوردهام و به همین دلیل از بهشت رانده شدهام.
هوش مصنوعی: من و تو هر دو به خاطر محبت و عشق، به زلفهای سیاه و زیباّ علاقهمندیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عمر برفت و نرفت عشق ز سودای من
ترک جوانان نگفت این دل شیدای من
بسته به جانم کمر پیش بتان چون کنم
خاصیت این می دهد طالع جوزای من
تا به خرابات عشق دامنم آلوده گشت
[...]
شمع صفت دیدنیست عجز جنون زای من
سر به هوا میدود آبلهٔ پای من
بال فشان میروم لیک ندانم کجا
بر پر من بستهاند نامهٔ عنقای من
بسکه به رویم عرق آینهٔ شرم بست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.