گنجور

 
سلمان ساوجی

مطول قصه‌ای دارم که گر خواهم بیان کردن

به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن

به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت

نمی‌یارم عیان گفتن نمی‌شاید نهان کردن

من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟

کز اینها نیست این صورت که پیدا می‌توان کردن

دل من رفت و من دست از غم دل می‌زنم بر سر

چرا تن می‌زنم؟ باید مرا تدبیر جان کردن

مرا یاری درونی نیست غیر از اشک و، من او را

به جست و جوی این حالت نمی‌یارم روان کردن

به مهر روی او با صبح خواهم همنفس بودن

به بوی زلف او بر باد خواهم جان فشان کردن