گنجور

 
سلمان ساوجی

خواهم که امشب خدمتی چون ساغر اندر خَور کنم

کاری که فرمایی مرا فرمان به چشم و سر کنم

چون عکس خورشید از هوا روزی که افتم در برت

گر در ببندی خانه را، از روزنت سر بر کنم

چون شمع من در انجمن می‌ریزم آب خویشتن

از دست خود شاید که من خاک سیه بر سر کنم

ار درد سودایت هنوز این کاسهٔ سر پر بود

فردا که از خاک لحد چون لاله من سر بر کنم

لاف هواداری زدم با آفتابی لاجرم

چون ذره می‌گردم به جان تا خدمتش درخَور کنم

 
 
 
مولانا

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم

وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم

ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم

وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم

ای بی‌کسان ای بی‌کسان جاء الفرج جاء الفرج

[...]

حسین خوارزمی

در راه شهرستان جان از عشق شه رهبر کنم

وز خاک پای عاشقان بر فرق سر افسر کنم

آیم بدریای قدم وز فرق سر سازم قدم

در بحر چون غوطی خورم دامن پر از گوهر کنم

در دار ضرب کبریا از عشق جویم کیمیا

[...]

وحشی بافقی

آورده اقبالم دگر تا سجدهٔ این در کنم

شکرانهٔ هر سجده‌ای صد سجدهٔ دیگر کنم

کردم سراپا خویش را چشم از پی طی رهت

کز بهر سجده بر درت خود را تمامی سرکنم

گوگرد احمر کی کند کار غبار راه تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه