گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۱

 

بخرام، ای سرو روان کز باغ رضوان خوشتری

دلدادگان خویش را می کش که از جان خوشتری

در هوشیاری مهوشی، سرمست و غلتان دلکشی

چون مو کنی شانه کشی، طره پریشان خوشتری

چوگانت سر جو از همه، سر برد گو از همه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۲

 

ای قامت چون شاخ گل، از برگ گل خندان تری

چون لاله تر نازکی، چون سرو در بستان تری

گل داشت وقتی بوی تو، آمد به دعوی سوی تو

از آفتاب روی تو شد خشک با چندان تری

یارب چه اندام تر است آن کت به پیراهن در است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۳

 

ای مه، بدین چابک‌روی، از آسمان کیستی؟

وی گل، بدین نازک‌تنی، از بوستان کیستی؟

سیمین‌تری از باد تر، در لب ز شیرینی اثر

با قامتی چون نیشکر پسته‌دهان کیستی؟

بادام چشمت پرفتن، عناب لعلت پرشکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۴

 

زینسان که از هر موی خود زنجیر صد دل می کنی

مردن هم از گیسوی خود بر خلق مشکل می کنی

هم جان و تن مأوای تو، هم دیده و دل جای تو

ای از تو ویران خانه ها هر جا که منزل می کنی

بیرون میا در آفتاب، آزرده م گردد تنت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۵

 

ای چهره زیبای تو رشک بتان آزری

هر چند وصفت می کنم، در حسن از آن زیباتری

هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر

شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری

آفاق را گردیده ام، مهر بتان ورزیده ام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۶

 

جان به فدات می کنم، بو که از آن من شوی

مرده تنی من ببین، کوش کز آن من شوی

شد به بقین دیگران ماه تمام روی تو

چشمه آفتاب شو، گر به گمان من شوی

چند به چربی زبان همچو چراغ سوزیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۷

 

نیست دلی که هر دمش آفت دین نمی شوی

مهر فزون نمی شود تا تو به کین نمی شوی

صد ستم و جفای تو یاد نمی کنم به دل

هیچ فرامشم به دل، ای بت چین، نمی شوی

می نگری در آینه، من ز قرار می شوم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۸

 

قصد که داری، ای پسر، باز چنین که می روی

کآفت و فتنه نوی در دل و دین که می روی

باز دگر بلای جان آمد و تا گرفت خون

تا به تو افتدش نظر، مست چنین که می روی

غمزه بس است قتل را، تیر و کمان چه می بری؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۹

 

می گذری که سینه را وقف هوای خود کنی

من که بوم که بر دلم داغ جفای خود کنی

گویمت این چنین مرو، وز بد چشم کن حذر

لیک تو گفت نشنوی، کار برای خود کنی

حیف بود که در روش پای تو بر زمین رسد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۰

 

دست به گل نمی زنی، زانکه نگار من تویی

بوی سمن نمی کشم، زانکه بهار من تویی

روی زمین گر از صبا سیرگه شکوفه شد

من چه گره کنم از آن، لاله عذرا من تویی

گر ز قرار می رود هوش من از تو، گو برو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۱

 

کج کلها، کمان کشا، تنگ قبای کیستی؟

لابه گرا و دلبرا، عشوه نمای کیستی؟

زیر کلاه جعد تو بر کمرت کشیده سر

بسته به چابکی کمر چست قبای کیستی؟

مرکب ناز کرده زین، داده به تیغ غمزه کین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۲

 

ای ز غبار خنگ تو یافته دیده روشنی

چند به شوخی و خوشی گِرد هلاک من تنی

وه که ز شوق چون تویی دود بر آمد از دلم

خوب نه‌ای تو آفتی، دوست نه‌ای، تو دشمنی

بهر خدای دست را پیش از آستین مکش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۳

 

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری

چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری

می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو

هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری

تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۴

 

خواستم زو آبرویی، گفت «بیهوده مگوی

عاشقان را ز آب چشم خویش باشد آبروی »

بر سر خاک شهید عشق حاجت خواستم

گفت «نام دلبر ما گو، ولی حاجت مگوی »

آب چشمم شست خون و خون چشمم گشت آب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۵

 

باز این ابر بهاری از کجا آید همی؟

کز برای جان مسکینان بلا آید همی

من نخواهم زیست، این بو می شناسم کز کجاست

خون من در گردنش، بر من چه ها آید همی

رو بگردان، ای صبا، بر من ببخشای و بیا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۶

 

سبزه نوخیز است و باران در فشان آید همی

میل دل بر سبزه و آب روان آید همی

ابر گوهر بار پنداری که از دریا کنار

بار مروارید بسته کاروان آید همی

جای آن باشد که دل چون گل ز شادی بشکفد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۷

 

باز بهر جان ما را ناز در سر می‌کنی

دیده بیننده را هردم به خون تر می‌کنی

گر چو مویم می‌کنی، بهر عدم هم دولت است

زانکه ره دورست و بار من سبک‌تر می‌کنی

آفتابی تو، ولی زآنجا که روز چون منی‌ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۸

 

ای پریوش، هر چه رسم مردمی کم می کنی

می کنی دیوانه و دیوانه تر هم می کنی

زلف تو از پر دلی صد قلب دلها را شکست

بس که تو بر تو دلش در زیر هم خم می کنی

بر درت جان می کنم، مزدم ز رویت یک نظر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۹

 

هر زمانی از کرشمه خویشتن بینی کنی

چند کافر کیش باشی، چند بی دینی کنی؟

صورت چین نایدت از هیچ رویی در نظر

با چنان رو گر نظر در صورت چینی کنی

آینه کو تا ببینی و ببوسی لعل خویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۰

 

چتر عنبروش کن از گیسو که سلطان منی

ترک لشکرکش کن از مژگان که خاقان منی

زلف بالا کن، ببند آن روزن خورشید را

کآفتابم نیست حاجت، چون تو مهمان منی

جان من گم گشت پیشت، نیست آن جای دگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۱۰۰
sunny dark_mode