گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز این ابر بهاری از کجا آید همی؟

کز برای جان مسکینان بلا آید همی

من نخواهم زیست، این بو می شناسم کز کجاست

خون من در گردنش، بر من چه ها آید همی

رو بگردان، ای صبا، بر من ببخشای و بیا

کز تو بوی آن نگار آشنا آید همی

بوی گل گه گه که می آید، ز من جان می رود

زانکه من می دانم و من کز کجا آید همی

یار حاضر، من نمی دانم ز بیهوشی خویش

کوست این یا می رسد یا رفت یا آید همی

صبر فرمایند و من بیخود که درد عشق را

دل که رفت از جای خود، کمتر به جا آید همی

خلق گوید، خسروا، غم کشت، از خود یاد کن

در چنین اندیشه یاد خود کرا آید همی؟

 
 
 
ترکی شیرازی

بر مشامم بوی یار آشنا آید همی

یا که از طرف چمن، باد صبا آید همی

بوی ناف آهوی چین است یا مشک تتار

یا که بوی خاک دشت کربلا آید همی

گر به دقت بنگری از خاک دشت کربلا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه