خواستم زو آبرویی، گفت «بیهوده مگوی
عاشقان را ز آب چشم خویش باشد آبروی »
بر سر خاک شهید عشق حاجت خواستم
گفت «نام دلبر ما گو، ولی حاجت مگوی »
آب چشمم شست خون و خون چشمم گشت آب
پند گویا، بنگر این خوناب و دست از من بشوی
دی به بازاری گذشتی، خاست هویی آنچنان
جان و دل کردند خلقی گم در آن فریاد و هوی
جان من گم گشت و می جویم، نمی یابم نشان
چون تو در جان منی، باری چنین خود را مجوی
در خرابیهای هجران گر تو در خسرو رسی
در بیابان کی رود بهر رضای تشنه جوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و احساس عمیق خود به معشوق سخن میگوید. او درخواستهایی از معشوق دارد، اما با این حال متوجه میشود که عشق واقعی فقط با احساسات و آبرویی که از اشکها و خون او ناشی میشود، تحقق مییابد. شاعر در عین حال به گم شدن خود در عشق اشاره میکند و از معشوق میخواهد که در عین نزدیکی، خود را از او پنهان نکند. در نهایت، او به شدت با درد جدایی و هجران مواجه است و اگر به معشوق دسترسی پیدا کند، هنوز تشنه عشق او خواهد بود.
هوش مصنوعی: خواستند از او آبرو بگیرند، ولی او پاسخ داد: "عاشقان را آبرو با اشکهای خودشان است و این صحبتها بیهوده است."
هوش مصنوعی: در کنار مزار شهید عشق، از او خواستم که حاجتی برایم برآورده کند. او در پاسخ گفت: «فقط نام معشوق ما را ببر، اما از حاجت و خواستهات سخن نگو.»
هوش مصنوعی: آب چشمانم میریزد و آنقدر غمگینم که گویی خون از چشمانم بیرون میآید. پند و نصیحت مشهود است، به این بینهایت درد و رنج نگاه کن و دیگر به من توجه نکن.
هوش مصنوعی: در روزی به بازاری رفتی که ناگهان صدایی بلند شد و مردم آنجا به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند، گویی در آن فریاد و سر و صدا، روح و جانشان در پی یافتن چیزی گم شده بود.
هوش مصنوعی: روح من گم شده و به دنبالش میگردم، اما نشانی از آن پیدا نمیکنم. تو همانند جان من هستی، پس چرا اینقدر خود را جستجو میکنی؟
هوش مصنوعی: اگر در ویرانیهای جدایی به محبوب دست یابی، در بیابان تصمیم میگیری که برای خوشحالی تشنهات جویی پیدا کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این کهن گیتی ببرد از تازه فرزندان اوی
ما کهن گشتیم و او نو اینت زیبا جادوی!
مادری دیدی که فرزندش کهن گردد هگرز
چون کهن مادرش را بسیار باز آید نوی؟
هرکه را نو گشت مادر او کهن گردد، بلی
[...]
آفرین زان مرکب شبدیز فعل رخش خوی
اعوجی مادرش و آن مادرش را یحموم شوی
گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار
گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی
چون نهنگان اندرآب و چون پلنگان بر جبال
[...]
چون بطرف باغ بنماید گل خودروی روی
دست دلبر گیر و جای اندر کنار جوی جوی
برده از مرجان بگونه لاله نعمان سبق
برده از مطرب بدستان بلبل خوشگوی گوی
بستد از یاقوت بسد لاله و گلنار رنگ
[...]
تا بروید لاله سوری چو لاله دار روی
جام چون لاله کن از روی چو لاله کام جوی
جز به گرد باغ عیش و گرد قصر عزمپوی
جز پی رامش مگیر و جز گل دولت مبوی
صفهای را نقش میکردند نقاشان چین
بشنو این معنی کزاین خوشتر حدیثی نشنوی
اوستادی نیمهای را کرد همچون آینه
اوستادی نیمهای را کرد نقش مانوی
تا هر آن نقشی که حاصل باشد اندر نیمهای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.