ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - نوش جانت
ای محمدخان به دژبانی فتادی، نوش جانت
ابروی تازه را از دست دادی نوش جانت
در حضور پهلوی اردنگ خوردی، مزد شستت
هی کتک خوردی و هی بالا نهادی، نوش جانت
در سر راه خلایق از جهالت چاه کندی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - به چه کارید؟
ای معشر خودخواه منافق به چه کارید؟
جزکشتن یاران موافق به چه کارید؟
ای جز ز عناد و حسد و تهمت و آزار
بگسسته دل از جمله علایق به چه کارید؟
ای راست به مانند غراب و بچه خویش
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - تغزل
جلوهگر شد شب دوشین چو مه عید صیام
کرد از ابرو پیوسته اشارت سوی جام
یعنی ای باده کشان باده حلال است حلال
یعنی ای دلشدگان روزه حرام است حرام
مه من نیز پی رؤیت فرخنده هلال
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۹ - اندرز به حاکم قوچان
خرم و آباد باد مرز خبوشان
هیچ دلی از ستم مباد خروشان
گرچه خبوشانیان خروشان بودند
بینی زین پس خموش اهل خبوشان
مردی باید ستودهخوی کزین پس
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - تغزل
گه فریضهٔ شام آن چراغ ترکستان
کنار من ز رخ خویش کرد لالستان
پی شکار دل و جان به غمزه و ابرو
کهی گشاده کمین وگهی گشوده کمان
به چرخ، برجیس از ماه روی او خیره
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - شه نادان
زین شَهِ نادان، امیدِ مُلکرانی داشتن
هست چون از دزد، چشمِ پاسبانی داشتن
کذب و جبن و احتکار و خست و رشوهخوری
هیچ ناید راست با تاج کیانی داشتن
هیچ نتوان بیفر سیروس و برز داریوش
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - ای وطن من
ای خطّهٔ ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز
آشفته کنارت چو دلِ پُر حَزَن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۳ - ماجرای واگون
هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون
از دنگدنگ واگون، از هایهای واگون
از جالسان واگون راحتتر است صدبار
آن کس که جان سپارد در زیر پای واگون
زاسرار قبر و محشر، آگه شود به یکبار
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۰ - خزینۀ حمام
افتاد به حمام، رهم سوی خزینه
ترکید کدوی سرم از بوی خزینه
من توی خزینه نروم هیچ و ز بیرون
مبهوت شوم چون نگرم سوی خزینه
چون کاسهٔ «بزقرمهٔ» پرقرمهٔ کمآب
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۲ - تغزل
ز عشق خوبروبان حصاری
شدم در چنگ رنج و غم حصاری
حصاری شد دلم در سینهٔ تنگ
ز دست تنگ چشمان حصاری
ز هر سو پیش چشمم اندر آید
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳
گهی با دزد افتد کار و گاهی با عسس ما را
نشد کاین آسمان راحت گذارد یک نفس ما را
عسس با دزد شد دمساز و ما با هر دو بیگانه
به شب از دزد باشد وحشت و روز از عسس ما را
گرفتار جفای ناکسان گشتیم در عالم
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
رقم قتل ما به دست حبیب
چون مخالف نداشت شد تصویب
خامشی به ز مجلسی که در آن
نیست یک تن سخنشناس و لبیب
خویشتن را میان خیل خران
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
غم طوقی از آهن شد و برگردنم آویخت
چون ژندهٔ درویش، بلا در تنم آویخت
درگردن دلدار نیاویخته، دستم
بشکست به صد خواری و در گردنم آویخت
آن طفل که پروردهٔ دل بود چو اغیار
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
گفتمشهنگاموصل است ای بتفرخار، گفت:
باش اکنون تا برآید، گفتم: ازگل خار، گفت:
جانت اندر هجر، گفتم: جان پی ایثار تست
گرچه هست این هدیه در نزد تو بیمقدار، گفت:
عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد ، همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان! گل سوری به چمن کرد ورود
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
منم که عشق بتانم نموده پیر و کهن
ندانم اینکه چه افتاده عشق را با من
بلی هر آنکو عشق بتانش چیره شود
شگفت نیست گر آید نزار و پیر و کهن
ز رنج و درد چنان شد تنم که گر بینی
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
غمزهات خونریزتر یا دیدهٔ خونبار من
طرهات آشفتهتر یا خاطر افکار من
لعل جانان سرختر یا لاله یا می یا عقیق
مه نکوتر یا پری یا حور یا دلدار من
کام عاشق تلختر یا صبر یا گفتار تو
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
مرا بود به دیدار تو زین پیش وصالی
تو را بود به جای من غنجی و دلالی
مرا نیست ز هجر تو سوی وصل تو راهی
کسی رانبود ره ز وقوعی به محالی
مرا گر سخن وصل تو پیش آید روزی
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی
رفتم من از این عالم، عالم به تو ارزانی
عشق من و تو ای ماه بیرون ز شگفتی نیست
من پیر جهاندیده، تو طفل دبستانی
نشگفت گر از مجنون در عشق شوم افزون
[...]
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳ - تاریخ وفات ایرج میرزا
سکته کرد و مرد ایرج میرزا
قلب ما افسرد ایرج میرزا
بود مانند می صاف طهور
خالی از هر درد ایرج میرزا
سعدی ای نو بود و چون سعدی به دهر
[...]