گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۷

 

ز هر طرف که درآمد گشاده رخ آن ماه

مرا مشاهده شد سر ثم وجه الله

کمال حسن ازل در جمال او دیدم

چو بست بند قبا و شکست طرف کلاه

غلام لطف خرام ویم که سالک را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸

 

آب چشمم تا به ماهی رفت و آهم تا به ماه

هست بر درد دل من ماه تا ماهی گواه

شد معلم پیر در تعلیم خلق اما چه سود

چون ندارد ابجد عشقت درست آن طفل راه

بعد ایامی که می بینم رخت پیش نظر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹

 

اینک سوار می رسد آن ترک کج کلاه

خلقی نهاده روی تظلم به خاک راه

آویخته ز طرف کمر جان صد اسیر

بر هم زده به تیغ مژه قلب صد سپاه

در تاب ماه عارضش از باده صبوح

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰

 

آن دو رخ را که نبینیم مگر ماه به ماه

به جمال تو که هستیم به جان نیکو خواه

گر کشی از پی نخجیر گه صید کمان

برکشد آهوی مسکین ز دل سوخته آه

جمله خوبان به رخت خط غلامی دادند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱

 

همچو شمعم به زبان شعله زند آتش آه

گر نه بگشایدم از سینه بر او تیغ تو راه

لب لعلت که زد از خط به دلم مهر وفا

چون نگینی ست پی مهر زدن کرده سیاه

بیدلان را به نگاهی چو نگه داری دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۲

 

حلقه زلفش گشاد باد سحرگاه

اشرق شمس الضحی بنور محیاه

چند گریبان درم ز شوق جمالش

برفکن ای باد صبح دامن خرگاه

وصف سهی سرو ما بلند مقامی ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۳

 

رمید آن آهوی مشکین ز من آه

نای عنی غزال کنت اهواه

خدا را ای صبا آگاهیم ده

که آن آهو کجا دارد چراگاه

ز ما بگریخت چون مشکین غزالی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴

 

دلم شبها کشد زان دام زلف آه

بهذا نال زلفی دام زلفاه

به فکر زلف تو عمرم سر آمد

زهی فکر دراز و عمر کوتاه

تویی دلخواه من تا رخ نمودی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

بر طرف ماه زلف تو آمد شب سیاه

اینست آن شبی که به است از هزار ماه

بی روی تو هزار مصیبت کشیده ایم

گر زانکه روی وا نکنی وا مصیبتاه

آن کس که راه بر من بی صبر و دین زده ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

من که از سوز دل غمزده گشتم همه آه

بین چو آهم به سر از دود دل این چتر سیاه

گریه گویند گناه است ز شوق رخ خوب

چند دور از تو بود دیده من غرق گناه

خاطر از مشغله خسته دلان رنجه مدار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

ابروی تو هرکه دید ای ماه

زد نعره که الهلال والله

از عرش گذشت دست همت

وز فرش حریم توست کوتاه

خواهم به هوای تو بتان را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

با اشک خونین دور از تو ای ماه

«بثی و حزنی اشکوا الی الله »

رو در تو دارند از دین و دنیا

مردان دانا رندان آگاه

دامان وصلت نتوان گرفتن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

طوبی لروضة سجدت ارضها الجباه

بشری لسدة لثمت تربها الشفاه

این آستانه ایست که از خاک او برند

شاهان ملک افسر عز و سریر جاه

رخ چون نهد به سدره والایش آفتاب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

برخوان لاجورد درین طرفه خانقاه

از بهر شام و چاشت دو قرصند مهر و ماه

بهر قدوم صادر و وارد علی الدوام

از در نهاده پنجره اش چشمها به راه

بر روی زایران ز کرم طاقهاش را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

ای ترک نازنین بشکن گوشه کلاه

آشوب جان شاه شو و فتنه سپاه

دریوزه جمال کنان از تو روز و شب

گردند گرد خانه تو آفتاب و ماه

تیغت کشیده صد الف و زخم تیر تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

خواجه را بر کتابه خانه

می نوشتند دی که طال بقاه

بر سر خاک او گذر امروز

تا ببینی نوشته طاب ثراه

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۸

 

از گناه تو چو آگاه شود شاه کریم

معترف باش به آن وز کرمش عذر بخواه

مکن انکار گنه زانکه گناه دگر است

بلکه بسیاری ازان هم بتر انکار گناه

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۷

 

بودیم در انتظار با گریه و آه

بنشسته به راه یار کز ره ناگاه

آواز حلی و بانگ خلخال آمد

یعنی خیزید کامد آن چارده ماه

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۸ - خاقانی

 

ای سپهر قدر را خورشید و ماه

وی سریر فضل را دستور و شاه

افضل الدین بوالفضایل بحر فضل

فیلسوف دین فزای کفر کاه

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱ - الله سبحانه هوالبرالودود

 

دو الف زو به راستی دو گواه

کرده روشن به سر وحدت راه

جامی
 
 
۱
۲
۳
۱۵