گنجور

 
جامی

ز هر طرف که درآمد گشاده رخ آن ماه

مرا مشاهده شد سر ثم وجه الله

کمال حسن ازل در جمال او دیدم

چو بست بند قبا و شکست طرف کلاه

غلام لطف خرام ویم که سالک را

گهی برد به سر راه و گه برد از راه

سر نیاز به راهش چه سود چون نکند

ز ناز و حشمت و خوبی به زیر پای نگاه

مکن به عشق بتان عیب اهل دل ای شیخ

ز سر عاشق عارف خدا بود آگاه

حدیث عشق که منشور دولت ابد است

به گفت و گوی مقلد کجا شود کوتاه

شهود یار در اغیار مشرب جامی ست

کدام غیر که لاشی ء فی الوجود سواه