گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

لله الحمد که بعد از سفر دور و دراز

می کنم بار دگر دیده به دیدار تو باز

مژه بر هم نزنم پیش تو آری نه خوش است

که تو را چهره بود باز و مرا دیده فراز

تا شد از عشق تو سررشته کارم روشن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

خرامان بگذر ای سرو سرافراز

چو سایه سرو را از پا درانداز

بنازم چشم شوخت را که با من

کند صد ناز بیش از بهر یک ناز

ز غم گفتی مسوز این هم چنان است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

گنجشک ضعیف توام ای مایه ناز

افتاده به دام تو به صد عجز و نیاز

هر چند به پا گذاریم رشته دراز

چون رشته به دست توست می آیم باز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

این کنج فراغت است و خلوتگه راز

اسباب حضور دل در او یافته ساز

بادا بر وی صد در جمعیت باز

درهای پریشانی ایام فراز

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۱

 

خوش آن که چون نیست شد از این نقش مجاز

دیگر به وجود خویشتن نامد باز

زان پس چو وجود یافت زان مایه ناز

جاوید بر او در عدم گشت فراز

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱۱

 

در لغت خوانده ام که ریش پر است

پیش دانشور لغت پرداز

لیکن آن پر کزو به وکر عدم

می کند مرغ نیکویی پرواز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - این نیز طریقه مجاز است

 

هر صبح سرود غم کنم ساز

با مرغ سحر شوم هم آواز

تا چند نهفته باشی ای گل

چون غنچه درون پرده ناز

خوان پیش خودم درون پرده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » سایر اشعار » شمارهٔ ۷ - فی المربع

 

برو جامی به سوز و درد درساز

مکن چون عود هر دم ناله آغاز

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۲۳ - تمثیل

 

مرده قوال را دهند آواز

تا کند پرده سماع آغاز

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۲۵ - تمثیل

 

جغد مسکین نشسته پهلوی باز

چون از آنجا دهندشان پرواز

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۲۵ - تمثیل

 

شیخ و یاران او به شهوت و آز

چون به سفره کنند دست دراز

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۴۲ - امتحان کردن شاه آن دو غلام را

 

سیم و زر تا نیوفتد به گداز

سره از قلب کی شود ممتاز

جامی
 
 
۱
۲
۳
۱۷