گنجور

 
جامی

با هر که نشستی و نشد جمع دلت

وز تو نرمید زحمت آب و گلت

زنهار ز صحبتش گریزان می باش

ور نی نکنی روح عزیزان بحلت

از زمین و زمان برون بردت

وز مکین و مکان برون بردت

از می عشق بیخودت سازد

وز علایق مجردت سازد

دولت صحبت چنین پیری

مس قلب توراست اکسیری

تا شود زر مس تو زان اکسیر

بگسل از خویش و دامن آن گیر

بر در او مقیم و قائم باش

تا بود جان بجا ملازم باش

حرف خود بر تراش روز به روز

سبق فقر و درس عشق آموز

تا که آید ز فر دولت او

نسبت جذب عشق بر تو فرو

گرچه عاریت است اول کار

ملک گردد در آخر از تکرار

چیست تکرار آنکه جذب درون

چون شود کم ز شغل گوناگون

آوری سوی پیر روی نیاز

به سر رشته خود آیی باز

پیش آن آفتاب از سر نو

پست گردی برای یک پرتو

تا فتد بر تو پرتوی زان نور

افتی از گفت و گوی عالم دور

همچنین می کن این وظیفه ادا

مرة بعد مرة اخری

تا شود راسخ آن صفت زانسان

که نباشد زوال آن آسان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]