گنجور

 
جامی

جامی اطناب در سخن نه سزاست

قصه کوتاه کن که وقت دعاست

نه دعایی که شاعرانه بود

از ره صدق بر کرانه بود

خواهی آنها ز ایزد متعال

که بود در قیاس عقل محال

یا بود ز آرزوی نفسانی

مقتصر بر زخارف فانی

بل دعای قرین صدق و صفا

مشتمل بر مصالح دو سرا

هم در او جاه و حشمت دنیا

هم در او عز و دولت عقبا

سر نهی بر زمین عجز و نیاز

کای خدا کار او به لطف بساز

عدل را در دلش چنان جا کن

که نراند برون ز عدل سخن

شرع را پیشوای حکمش دار

حکم او را ز شرع ساز مدار

هر چه باشد ز عدل و شرع برون

مده او را بر آن قرار و سکون

تا بود در جهان بقا امکان

باقیش دار شاه و شاه نشان

دولتش را درین سرای امید

ساز تخم سعادت جاوید

مقبلی کش به خیر راهنماست

و او خود اندر زمانه بی همتاست

در پناهش پناه عالم باد

بالنبی و آله الامجاد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]