گنجور

 
جامی

سر مقصود را مراقبه کن

نقد اوقات را محاسبه کن

باش در هر نفس ز اهل شعور

که به غفلت گذشت یا به حضور

هر چه جز حق ز لوح دل بتراش

بگذر از خلق و جمله حق را باش

رخت همت به خطه جان کش

بر رخ غیر خط نسیان کش

در همه شغل باش واقف دل

تا نگردد ز شغل خود غافل

دل تو بیضه است ناسوتی

حامل شاهباز لاهوتی

گر ازو تربیت نگیری باز

آید آن شاهباز در پرواز

ور تو در تربیت کنی تقصیر

گردد از این و آن فساد پذیر

تربیت چیست آنکه بیگه و گاه

داریش از نظر به غیر نگاه

بگسلی خویش از هوا و هوس

روی او در خدای داری و بس

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]