گنجور

 
جامی

شاه روزی به اتفاق شکار

خیمه بر بیشه زد ز شهر و دیار

زانکه جز در شکار نتوان کرد

ورزش کارزار و جنگ و نبرد

کار ارباب ملک بازی نیست

بازی آیین سرفرازی نیست

شغل اهل خرد نه لهو بود

ور بود سهل بلکه سهو بود

شرزه شیری ز بیشه غره کشید

که یلان را ز بیم زهره درید

آمد و بر کنار بیشه نشست

بر همه رهگذار بیشه ببست

شاه گفتا که وقت شد بی شک

که زنم آن دو نقد را به محک

سیم و زر تا نیوفتد به گداز

سره از قلب کی شود ممتاز

هر دو را پیش خواند و پیش نشاند

سخن شیر پیش ایشان راند

گفت خیزید و سازکار کنید

با وی آهنگ کارزار کنید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]