حرفها را به وقت نطق و بیان

شفه آمد منصه اعلان

گر تأمل کنی درین کلمه

بنگری حال حرفهاش همه

بی گمان دانمت به آن گروی

[...]

شد جوانی ز سالکان طریق

با یکی پیرکار دیده رفیق

پیر چون آفتاب پرمایه

وان جوان از قفاش چون سایه

می بریدند ره که ناگاهی

[...]

عارفی گفت هر که یارم شد

خصم جان امیدوارم شد

جوهر من مناسب خود یافت

رویم از حق به جانب خود تافت

مرد حق زان که را بتر داند

[...]

چون گذشت از حد آن جحود و عناد

شاه گفتا خدات صبر دهاد

چند ازین گفت و گوی بیهوده

که زبان زان مباد آلوده

امر من بهر آزمون شماست

[...]

هر تعین که گشت لا حق ذات

هست معدود در عداد صفات

ذات با هر تعین تنها

اسم آمد ز جمله اسما

ور بود با تعینات تمام

[...]

وان دگر رخت و بار برده به غار

وز صغار و کبار کرده کنار

نیتش آنکه هیچ آسوده

زو نگردد به هرزه فرسوده

به حدیث رسول صدق اندیش

[...]

کل ما کان عندکم ینفد

دام ما عنده الی السرمد

وضع آن اندر آب و گل نبود

موضعش غیر جان و دل نبود

نشود حبه ای ازان ضایع

[...]

عربی را که بود ساکن بر

جانب ری فتاد رای سفر

دید پیش دکانچه طباخ

چرب رودی، نفیر زد گستاخ

به تعجب که یا عجم ماذا

[...]

روش سالکان که معنوی است

گاه ایمان نه عیب شبروی است

ظلمات حجب گرفته تمام

از یمین و یسار و خلف و امام

با وجود هزار راهنمای

[...]

شیخ مهنه که بود پیوسته

از من و مای خویشتن رسته

صد حکایت ز خویش واگفتی

لیک هرگز نه من نه ما گفتی

رفتی اندر صف صفا کیشان

[...]

واحد است او به ذات خویش و احد

وحدتی برتر از شمار و عدد

هر که را وحدتش شود مشهود

از عدد فارغ است و از معدود

ساحت عزتش بود زان پاک

[...]

وز پی آن بود ارادت و خواست

خواستی لایزال بی کم و کاست

فعل هایی که از همه اشیا

نو به نو در جهان شود پیدا

گر ارادی بود چو فعل بشر

[...]

برد بیدار حق شب از بطحا

به تن او را به مسجد اقصی

کرد از آنجا مقر به پشت براق

متوجه به قطع سبع طباق

بر سماوات یک به یک بگذشت

[...]

هست حق را کتاب ها بسیار

گشته نازل بر انبیای کبار

صد و چار است در خبر مذکور

لیکن آن را در آن مدان محصور

هر کتابی که کرده حق انزال

[...]

بحر بس ژرف و یم بس طامی

قطب حق بایزید بسطامی

بود روزی به بادیه گذران

دید فرسوده کله ای و بر آن

آیتی ثبت بود کش معنی

[...]

وان دگر گرچه بود عشق مجاز

رهزن عقل و دین او ز آغاز

عاقبت حرف عاریت بسترد

ره به سر منزل حقیقت برد

میوه ای زان درخت چید و گذشت

[...]

پس پسر گفت ایهاالعارف

از مقامات عاشقی واقف

چون به من میل باطن تو نماند

پیش من ظاهر تو را چه نشاند

چون ز من دور می توانی زیست

[...]

زد حکیمی به حکم جود قدم

ریخت در جیب زن هزار درم

چند روزی کزان گذشت حکیم

خواست از زن حساب صره سیم

گفت هر جا که سایلی زد بانگ

[...]

شافعی آن امام مطلبی

گفتی این نکته با ذکی و غبی

که دریغا که دانش اندوزان

شمع علم شریعت افروزان

علم طب را که کار ایشان بود

[...]

دید مجنون را یکی صحرانورد

در میان بادیه بنشسته فرد

ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم

می زند حرفی به دست خود رقم

گفت ای مفتونِ شیدا چیست این؟

[...]