گنجور

 
جامی

عارفی گفت هر که یارم شد

خصم جان امیدوارم شد

جوهر من مناسب خود یافت

رویم از حق به جانب خود تافت

مرد حق زان که را بتر داند

که دلش را ز حق بگرداند

وان که با من ز دشمنی زد دم

دوستدار من اوست در عالم

رویم از خود بتافت در حق کرد

قبله ام وجه حق مطلق کرد

که ازان به به پیش عاشق زار

که کند روی او به جانب یار

دشمنان خدا به مذهب من

دوستانند و دوستان دشمن

تا تو در بند نفس وسواسی

دشمن خود ز دوست نشناسی

نیست بر رهروان ستمگاره

هیچ دشمن ز نفس اماره

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]