گنجور

 
جامی

بحر بس ژرف و یم بس طامی

قطب حق بایزید بسطامی

بود روزی به بادیه گذران

دید فرسوده کله ای و بر آن

آیتی ثبت بود کش معنی

بود خسران دنیی و عقبی

چون بر آن سر نوشته را نگریست

بوسه ها زد بر آن و زار گریست

کین سر صوفیی ست افتاده

دو جهان را برای حق داده

برگزیده زیان هر دو سرای

تا بود سودش از میانه خدای

ای خوش آن کس که شد پی این سود

به زیانکاری جهان خوشنود

از دو عالم همین خدا طلبید

دو جهان داد و یک خدای خرید

هر چه بودش ز جنس دنیی و دین

باخت در عشق حق خلیل آیین